لب ها و موهایش بوی دریا می دادند...
#لبهاوموهایشبویدریامیدادند...
انگار همین لحظه از دریا بیرون آمده است
لب ها و موهایش تا دم سحر
بوی دریا میدادند
سینهی افتان و خیزانش
مثل موج دریا
میدانستم فقیر است
اما همیشه که نمیتوان از فقر صحبت کرد
در گوشم آرام
ترانههایی از عشق خواند
که میداند در زندگیاش ، در نبردش با دریا
چه آموخته
چه اندوخته
پهن کردن تور ماهیگیری
جمع کردن آن
دستانش را در دست هایم گذاشت
تا ماهی خاردار را یاد آورم
آن شب در چشمانش دیدم
دریایی برآمده از دریا
در موهایش
موجی سوار بر موج
و من حیران
به این سو و آن سو رفتم
در دنیای رویاها...
☆☆☆
#بهخاطردوستداشتن...
تو را به جای همه کسانی که نشناختهام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب میشود دوست میدارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشتهام دوست میدارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست میدارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست میدارم
تو را به خاطر خاطرهها دوست میدارم
برای پشت کردن به آرزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست میدارم
تو را برای دوست داشتن دوست میدارم
تو را به خاطر بوی لالههای وحشی
به خاطر گونهی زرین آفتاب گردان
تو را به خاطر دوست داشتن دوست میدارم
تو را به جای همه کسانی که ندیدهام دوست میدارم
تو را برای لبخند تلخ لحظهها
پرواز شیرین خاطرهها دوست میدارم
تو را به اندازهی همهی کسانی که نخواهم دید دوست میدارم
اندازه قطرات باران، اندازهی ستارههای آسمان دوست میدارم
تو را به اندازه خودت، اندازه آن قلب پاکت دوست میدارم
تو را برای دوست داشتن دوست میدارم
تو را به جای همهی کسانی که نمی شناختهام… دوست میدارم
تو را به جای همهی روزگارانی که نمی زیستهام… دوست میدارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب میشود و
برای نخستین گناه،
تو را به خاطر دوست داشتن، دوست میدارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمیدارم، دوست میدارم...
پ ♡ ن
چنین هوای خوبی مرا بر باد داد
در چنین هوایی از شغلم در ...
استعفا دادم
درچنین هوایی به توتون و الکل خو کردم
در چنین هوایی عاشق شدم
خرید نان و نمک برای خانه را
در چنین هوایی فراموش کردم
بیماری شعر سرودنم
در چنین هوایی عود کرد
چنین هوای خوبی مرا بر باد داد...
#بندرعباس
#هرمزگانزیبا
#ابراهیممنصفی_رامیِجنوب
#چوکِبَندِر
انگار همین لحظه از دریا بیرون آمده است
لب ها و موهایش تا دم سحر
بوی دریا میدادند
سینهی افتان و خیزانش
مثل موج دریا
میدانستم فقیر است
اما همیشه که نمیتوان از فقر صحبت کرد
در گوشم آرام
ترانههایی از عشق خواند
که میداند در زندگیاش ، در نبردش با دریا
چه آموخته
چه اندوخته
پهن کردن تور ماهیگیری
جمع کردن آن
دستانش را در دست هایم گذاشت
تا ماهی خاردار را یاد آورم
آن شب در چشمانش دیدم
دریایی برآمده از دریا
در موهایش
موجی سوار بر موج
و من حیران
به این سو و آن سو رفتم
در دنیای رویاها...
☆☆☆
#بهخاطردوستداشتن...
تو را به جای همه کسانی که نشناختهام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب میشود دوست میدارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشتهام دوست میدارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست میدارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست میدارم
تو را به خاطر خاطرهها دوست میدارم
برای پشت کردن به آرزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست میدارم
تو را برای دوست داشتن دوست میدارم
تو را به خاطر بوی لالههای وحشی
به خاطر گونهی زرین آفتاب گردان
تو را به خاطر دوست داشتن دوست میدارم
تو را به جای همه کسانی که ندیدهام دوست میدارم
تو را برای لبخند تلخ لحظهها
پرواز شیرین خاطرهها دوست میدارم
تو را به اندازهی همهی کسانی که نخواهم دید دوست میدارم
اندازه قطرات باران، اندازهی ستارههای آسمان دوست میدارم
تو را به اندازه خودت، اندازه آن قلب پاکت دوست میدارم
تو را برای دوست داشتن دوست میدارم
تو را به جای همهی کسانی که نمی شناختهام… دوست میدارم
تو را به جای همهی روزگارانی که نمی زیستهام… دوست میدارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب میشود و
برای نخستین گناه،
تو را به خاطر دوست داشتن، دوست میدارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمیدارم، دوست میدارم...
پ ♡ ن
چنین هوای خوبی مرا بر باد داد
در چنین هوایی از شغلم در ...
استعفا دادم
درچنین هوایی به توتون و الکل خو کردم
در چنین هوایی عاشق شدم
خرید نان و نمک برای خانه را
در چنین هوایی فراموش کردم
بیماری شعر سرودنم
در چنین هوایی عود کرد
چنین هوای خوبی مرا بر باد داد...
#بندرعباس
#هرمزگانزیبا
#ابراهیممنصفی_رامیِجنوب
#چوکِبَندِر
۴۳.۹k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳