پارت پنجاه و هفتم
#پارت_پنجاهوهفتم
اونم به من خیره شده بود رادوین بود اما اینجا چکار میکرد
بلندشدم و رفتم روی مبل کنارش نشستم
+ سلام خوبی
رادوین - سلام ممنون اینجا چکار میکنی ؟؟؟؟؟
+ این سوال منه ؟؟
رادوین - خب اینجا خونه ی بابا بزرگ ادرینه
چشمام از تعجب گشاد شده بود + واقعا
رادوین - اره تو اینجا چکار میکنی
+ من امم... چیزه اومدم خونه ی دوست خانوادگیمون
همین موقع بود که دخترا همراه اوین وارد شدن
اوین کناز من نشست و دخترا هم کنارش
+ سلام خر من
اوین - سلام بزم چه خبر الاغ
+ بی ادب
اوین - اینجا چکار میکنی
+ خونه ی دوست بابامه
اوین - وااااای اینجا خونه ی بابابررگ منه
+ واای خب باشه چرا جیغ میزنی
اوین - بی حس
کمی اطراف رو نگاه کردم ولی خداییش کسی که بشناسم رو ندیدم فقط هم پر بود از دختر و پسر جان شما همشون خر تیپ بودن و صد البته خوشگل
یهو یه فکر شوم به سرم زد
+ میگم اوین داداشت کجاست !!؟
اوین - بالا تو اتاقشه
+ اها میگم من برم داخل کیفم ی چیزی بیارم
اوین - باشه ... فقط راه رو بلدی
+ اره اره بلدم
اروم اروم رفتم بالا اطراف رو نگاه کردم کسی نبود
در اول رو باز کردم کتابخونه بود
در دوم رو باز کردم ی اتاق بود که ی تخت دونفره داشت
در سوم رو باز کردم ی اتاق بچه بود
ول کردم رفتم اتاق اخر که چراغش روشن بود خیلی اشنا بود فکر کنم لباسام رو اونجا عوض کردم
در اتاق رو باز کردم و مثل ادمایی که مثلا چیزی نمیدونن و الکی وارد شدن رفتم داخل خودمم باورم شد که بی هدف وارد اتاق شدم خیلی بو عطر تلخی میومد
- دنبال چیزی میگردی
به شدت برگشتم که با سر رفتم داخل ی ستون خدا این چی بود
دست یک رو شونه ها نشست و عقب کشیدم
وااااای خدای من این ادرین بود که روبه روی من بود
به همدیگه خیر شدیم که من زودتر به خودم اومدم و سرم رو انداختم پایین و زیر لب ی سلام کوتاه دادم
- اینجا چکار میکنی تو دختر !!؟
+اممم.... خب اومد خونه ی دوست خانوادگیمون 😌 😌
چونمو گرفت و سرم رو اورد بالا
- خوشم نمیاد وقتی کسی داره باهام حرف میزنه سرش پایین باشه
+ تو خوشت نمیاد به من چه
ی لبخند شیطانی زد و گفت : که من خوشم نمیاد نه باشه خانم کوچولو
چنان قلقلکم می داد که جونم در اومد
+ باشه باشه نگاهت میکنم
- افرین
دست از قلقلک برداشت و گفت : خب اینجا چیزی میخواستی
+ اره کیفم رو میخواستم
کمی دور ووبرش رو نگاه کرد و کیفم رو بهم داد
+ ممنون
- خواهش
از داخل کیفم کتی که مال خود لباس بود رو برداشتم و پوشیدم که استیناش بلند بود و تا مچ تنگ میشد و بعد از مچش به حالت لباس ملکه ها گشاد میشد
بعد از اینکه لباس رو پوشیدم رفتم پایین ولی حیف نتونستم نقشه ام رو عملی کنم
😘 😘 😘 😘
اونم به من خیره شده بود رادوین بود اما اینجا چکار میکرد
بلندشدم و رفتم روی مبل کنارش نشستم
+ سلام خوبی
رادوین - سلام ممنون اینجا چکار میکنی ؟؟؟؟؟
+ این سوال منه ؟؟
رادوین - خب اینجا خونه ی بابا بزرگ ادرینه
چشمام از تعجب گشاد شده بود + واقعا
رادوین - اره تو اینجا چکار میکنی
+ من امم... چیزه اومدم خونه ی دوست خانوادگیمون
همین موقع بود که دخترا همراه اوین وارد شدن
اوین کناز من نشست و دخترا هم کنارش
+ سلام خر من
اوین - سلام بزم چه خبر الاغ
+ بی ادب
اوین - اینجا چکار میکنی
+ خونه ی دوست بابامه
اوین - وااااای اینجا خونه ی بابابررگ منه
+ واای خب باشه چرا جیغ میزنی
اوین - بی حس
کمی اطراف رو نگاه کردم ولی خداییش کسی که بشناسم رو ندیدم فقط هم پر بود از دختر و پسر جان شما همشون خر تیپ بودن و صد البته خوشگل
یهو یه فکر شوم به سرم زد
+ میگم اوین داداشت کجاست !!؟
اوین - بالا تو اتاقشه
+ اها میگم من برم داخل کیفم ی چیزی بیارم
اوین - باشه ... فقط راه رو بلدی
+ اره اره بلدم
اروم اروم رفتم بالا اطراف رو نگاه کردم کسی نبود
در اول رو باز کردم کتابخونه بود
در دوم رو باز کردم ی اتاق بود که ی تخت دونفره داشت
در سوم رو باز کردم ی اتاق بچه بود
ول کردم رفتم اتاق اخر که چراغش روشن بود خیلی اشنا بود فکر کنم لباسام رو اونجا عوض کردم
در اتاق رو باز کردم و مثل ادمایی که مثلا چیزی نمیدونن و الکی وارد شدن رفتم داخل خودمم باورم شد که بی هدف وارد اتاق شدم خیلی بو عطر تلخی میومد
- دنبال چیزی میگردی
به شدت برگشتم که با سر رفتم داخل ی ستون خدا این چی بود
دست یک رو شونه ها نشست و عقب کشیدم
وااااای خدای من این ادرین بود که روبه روی من بود
به همدیگه خیر شدیم که من زودتر به خودم اومدم و سرم رو انداختم پایین و زیر لب ی سلام کوتاه دادم
- اینجا چکار میکنی تو دختر !!؟
+اممم.... خب اومد خونه ی دوست خانوادگیمون 😌 😌
چونمو گرفت و سرم رو اورد بالا
- خوشم نمیاد وقتی کسی داره باهام حرف میزنه سرش پایین باشه
+ تو خوشت نمیاد به من چه
ی لبخند شیطانی زد و گفت : که من خوشم نمیاد نه باشه خانم کوچولو
چنان قلقلکم می داد که جونم در اومد
+ باشه باشه نگاهت میکنم
- افرین
دست از قلقلک برداشت و گفت : خب اینجا چیزی میخواستی
+ اره کیفم رو میخواستم
کمی دور ووبرش رو نگاه کرد و کیفم رو بهم داد
+ ممنون
- خواهش
از داخل کیفم کتی که مال خود لباس بود رو برداشتم و پوشیدم که استیناش بلند بود و تا مچ تنگ میشد و بعد از مچش به حالت لباس ملکه ها گشاد میشد
بعد از اینکه لباس رو پوشیدم رفتم پایین ولی حیف نتونستم نقشه ام رو عملی کنم
😘 😘 😘 😘
۱۲.۴k
۳۰ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.