نام فیک عشق مخفی
نام فیک: عشق مخفی
Part: 56
ویو ات*
م. چقد حسود شدی دختر*خنده
رومو کردم اونور به خدمتکارا نگا میکردم که اجوما برامون غذا اورد به مادرم نگا نکردمو شروع کردم به غذا خوردن..غذام که تموم شد رفتم بالا ساعت رو نگا کردم ۱ و نیم بود. از اونجایی که میخواستم چیزی که درسمو خوندم رو ادامه بدم باید ی سری کارامو انجام میدادم نشستم و داشتم اون کارامو انجام میدادم...یکی در اتاق رو زد و اومد داخل نگاش کردم اجوما بود*
ا. دخترم مهمونا اومدن
ات. چی؟ *تعجب
ات. الان؟
ا. بله قرار بود ساعت ۶ بیان که الانم ساعت ۶ دیگه
ات. ساعت ۶..؟؟*به ساعت نگا کرد*
ات. کی ساعت ۶ شد*بلند شد
ا. اقا هم اومده پایین داره با اونا صحبت میکنه گفتش که بهتون بگم اماده شید و یون هو رو هم امادش کنید
ات. مادرم کجاست؟
ا. پدرتون اومدن ایشون هم رفتن پیش پدرتون
ات. باشه برو منم تا نیم ساعت دیگه میام
ا. باشه*رفت
لباسامو عوض کردمو ی ارایش ملایم هم کردم از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت اتاق یون هو در اتاقش رو باز کردم و رفتم سمتش و بغلش کردم بوسش کردمو رفتم سمت کمد لباساش*
ات. خب چی تنت پسر خوشگلم کنم؟ *به لباسا نگا میکرد*
ات. هوم این بهتره*ی لباس ابی بود به لباس ات هم میومد. ات هم لباس ابی پوشیده بود*
لباسش رو تنش کردمو از اتاقش اومدم بیرون و رفتم پایین. جیمین منو که دید اومد سمتم *
جی. سلام*لبخند
ات. سلام*لبخند
لایک: ۴۲
کامنت: ۴۶
☆ممنون میشم حمایتم کنید☆
Part: 56
ویو ات*
م. چقد حسود شدی دختر*خنده
رومو کردم اونور به خدمتکارا نگا میکردم که اجوما برامون غذا اورد به مادرم نگا نکردمو شروع کردم به غذا خوردن..غذام که تموم شد رفتم بالا ساعت رو نگا کردم ۱ و نیم بود. از اونجایی که میخواستم چیزی که درسمو خوندم رو ادامه بدم باید ی سری کارامو انجام میدادم نشستم و داشتم اون کارامو انجام میدادم...یکی در اتاق رو زد و اومد داخل نگاش کردم اجوما بود*
ا. دخترم مهمونا اومدن
ات. چی؟ *تعجب
ات. الان؟
ا. بله قرار بود ساعت ۶ بیان که الانم ساعت ۶ دیگه
ات. ساعت ۶..؟؟*به ساعت نگا کرد*
ات. کی ساعت ۶ شد*بلند شد
ا. اقا هم اومده پایین داره با اونا صحبت میکنه گفتش که بهتون بگم اماده شید و یون هو رو هم امادش کنید
ات. مادرم کجاست؟
ا. پدرتون اومدن ایشون هم رفتن پیش پدرتون
ات. باشه برو منم تا نیم ساعت دیگه میام
ا. باشه*رفت
لباسامو عوض کردمو ی ارایش ملایم هم کردم از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت اتاق یون هو در اتاقش رو باز کردم و رفتم سمتش و بغلش کردم بوسش کردمو رفتم سمت کمد لباساش*
ات. خب چی تنت پسر خوشگلم کنم؟ *به لباسا نگا میکرد*
ات. هوم این بهتره*ی لباس ابی بود به لباس ات هم میومد. ات هم لباس ابی پوشیده بود*
لباسش رو تنش کردمو از اتاقش اومدم بیرون و رفتم پایین. جیمین منو که دید اومد سمتم *
جی. سلام*لبخند
ات. سلام*لبخند
لایک: ۴۲
کامنت: ۴۶
☆ممنون میشم حمایتم کنید☆
- ۶۳۵
- ۲۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط