دخترای لجباز 🔥 پسرای مغرور 💦
#دخترای_لجباز 🔥 پسرای_مغرور 💦
پارت سوم .
برگشتم طرف صدا . اوففف . چه کفشای مارکی ! اوه . چه هیکل ورزشکاری ای . واییی چه چشمای عسلی خماری! چه لبایی . چه موهای قهوه ای لخت کثافتی !( منظورم خوشگله ) همه ی لباساشم به غیر از شلوار لیش مشکی بودن . به پسره نگاه کردم که زل زده بود به من . اه اه کثافت چشای هیزتو جَم کن .
رومینا : امرتون ؟
پسر : هه...تو منو نمیشناسی ؟ نزن خودتو ب اون راه . همه دخترای اینجا منو میشناسن .
وا . خل . من چرا باید تورو بشناسم ؟
رومینا : نه خیر نمیشناسم . بفرمایید .
پسره پوزخند زد و گفت : جالبه ! یعنی تو پارسا سهرابی . جذاب و پولدار ترین گروه دانشگاه رو نمیشناسی . کسی که چندین کارخونه تو خارج داره و چندین هتل و ویلا تو کانادا داره رو نمیشناسی ؟
رومینا : آقای محترم . من نمیدونم قصدتون چیه ولی چون پولدارین دلیلی نمیبینم ک پز بدین .
پسره : تو گروه B4 رو نمیشناسی ؟
رومینا : نوچ !
پسره : پس باید بهت بگم که...
یه دختره از اون چاپلوسا اومد جلو و گفت : این گروه عشقن . سه تا پسر مهربون و با کمالات . وقتی این گروه میان به دانشگاه هیچ کس نباید لباس مشکی بپوشه . وگرنه باحات لج میشن و بد میبینی .
اه...عوقققق . حالم بهم خورد . وایسا ببینم این یهو از کجا پیداش شد ؟ نگاهی به جمعیت اطرافم انداختم. اوخ انگار همه دارن مارو میبینن !
پارسا : دقیقا .
دختره که از خوشحالی داشت پس می افتاد دوید سمت دوستاش . عجبااا . این کجاش اخه غش و ضعف داره؟ پارسا : خب . حالا یا همین الان لباساتونو عوض میکنین یا اینکه باهاتون لج میشیم .
رومینا : هه...به همین خیال باش !
پارسا اومد جلوم و انگشت اشارشو به عنوان تهدید بالا آورد و گفت : حرف آخرت بود ؟
داشت از عصبانیت جزغاله میشد 😂
منم کم نیاوردم و با عصبانیت صورتمو بردم تو حلقش و گفتم : شک نکن !
هردومون از شدت عصبانیت دندونامونو میسابیدیم به هم که یهو مریم و یه پسره که هم قد پارسا بود و چشم و ابرو مشکی بود اومدن سمتمون و گفتن : ا...دعوا چرا ؟
بعد مارو کنار کشیدن . مریم گفت : رومینا چته ؟ چی شده ؟
انگار همین سوالو دوست پارسا ازش پرسید چون با صدای بلند گفت : هیچی متین...افتادیم به تور یه احمق .
و به من اشاره کرد . دوستش و خودش با یه پوزخند منو نگاه میکردن . خب خب مث اینکه این آقا پسر داره منو سگ میکنه . انگار مریمم فهمید دارم سگ میشم و سریع و منو سفت گرفت . یه نگاه و یه لبخند تحویل مریم دادم که دستشو شل کرد . منم از فرصت استفاده کردم دویدم سمت پسره . رو به روش وایسادمو با عصبانیت گفتم : چی گفتی ؟؟؟
گفت : همین که شنیدی .
بعدم با دوستاش هارررر هارررر زدن زیر خنده . خنده ، ها ؟ حالا یه خنده ای حالیت کنم .
پامو از زمین برداشتم و با همه ی زورم کوبوندم رو پاش که صدای دادش رفت هوا . خخخ حال کردم !
پارت سوم .
برگشتم طرف صدا . اوففف . چه کفشای مارکی ! اوه . چه هیکل ورزشکاری ای . واییی چه چشمای عسلی خماری! چه لبایی . چه موهای قهوه ای لخت کثافتی !( منظورم خوشگله ) همه ی لباساشم به غیر از شلوار لیش مشکی بودن . به پسره نگاه کردم که زل زده بود به من . اه اه کثافت چشای هیزتو جَم کن .
رومینا : امرتون ؟
پسر : هه...تو منو نمیشناسی ؟ نزن خودتو ب اون راه . همه دخترای اینجا منو میشناسن .
وا . خل . من چرا باید تورو بشناسم ؟
رومینا : نه خیر نمیشناسم . بفرمایید .
پسره پوزخند زد و گفت : جالبه ! یعنی تو پارسا سهرابی . جذاب و پولدار ترین گروه دانشگاه رو نمیشناسی . کسی که چندین کارخونه تو خارج داره و چندین هتل و ویلا تو کانادا داره رو نمیشناسی ؟
رومینا : آقای محترم . من نمیدونم قصدتون چیه ولی چون پولدارین دلیلی نمیبینم ک پز بدین .
پسره : تو گروه B4 رو نمیشناسی ؟
رومینا : نوچ !
پسره : پس باید بهت بگم که...
یه دختره از اون چاپلوسا اومد جلو و گفت : این گروه عشقن . سه تا پسر مهربون و با کمالات . وقتی این گروه میان به دانشگاه هیچ کس نباید لباس مشکی بپوشه . وگرنه باحات لج میشن و بد میبینی .
اه...عوقققق . حالم بهم خورد . وایسا ببینم این یهو از کجا پیداش شد ؟ نگاهی به جمعیت اطرافم انداختم. اوخ انگار همه دارن مارو میبینن !
پارسا : دقیقا .
دختره که از خوشحالی داشت پس می افتاد دوید سمت دوستاش . عجبااا . این کجاش اخه غش و ضعف داره؟ پارسا : خب . حالا یا همین الان لباساتونو عوض میکنین یا اینکه باهاتون لج میشیم .
رومینا : هه...به همین خیال باش !
پارسا اومد جلوم و انگشت اشارشو به عنوان تهدید بالا آورد و گفت : حرف آخرت بود ؟
داشت از عصبانیت جزغاله میشد 😂
منم کم نیاوردم و با عصبانیت صورتمو بردم تو حلقش و گفتم : شک نکن !
هردومون از شدت عصبانیت دندونامونو میسابیدیم به هم که یهو مریم و یه پسره که هم قد پارسا بود و چشم و ابرو مشکی بود اومدن سمتمون و گفتن : ا...دعوا چرا ؟
بعد مارو کنار کشیدن . مریم گفت : رومینا چته ؟ چی شده ؟
انگار همین سوالو دوست پارسا ازش پرسید چون با صدای بلند گفت : هیچی متین...افتادیم به تور یه احمق .
و به من اشاره کرد . دوستش و خودش با یه پوزخند منو نگاه میکردن . خب خب مث اینکه این آقا پسر داره منو سگ میکنه . انگار مریمم فهمید دارم سگ میشم و سریع و منو سفت گرفت . یه نگاه و یه لبخند تحویل مریم دادم که دستشو شل کرد . منم از فرصت استفاده کردم دویدم سمت پسره . رو به روش وایسادمو با عصبانیت گفتم : چی گفتی ؟؟؟
گفت : همین که شنیدی .
بعدم با دوستاش هارررر هارررر زدن زیر خنده . خنده ، ها ؟ حالا یه خنده ای حالیت کنم .
پامو از زمین برداشتم و با همه ی زورم کوبوندم رو پاش که صدای دادش رفت هوا . خخخ حال کردم !
۵.۶k
۰۸ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.