فیک (عشق دیوونه ی من) pt2
_ما فقط دوستیم
که یه دفعه تهیونگ مشروبشو ریخت روم…
_اوه خدای من!
_اوه متاسفم ا/ت حالت خوبه؟
همه از میز بلند شدیم تا تهیونگ یه دستمال گرفت.دستشو گرفتم تا دستمال رو نزنه به لباسم
_تهیونگ نه اوکیه
_ببخشید ا/ت
_عب ندره
همینطور که میرفتم سرم پایین بود و سعی داشتم لباسم ر پاک کنم با دستم.تهیونگ هم همینطور نگام میکرد و بعد چند ثانیه که رفتم دنبالم اومد.
_ا/ت!
داشتم تاکسی میگرفتم که حس کردم یه دستی اومد روی شونم…
_تهیونگااا…گفتم که اوکیه نگران نباش…
_ا/ت من واقعا متاسفم…
_عهههه واااا تهیونگااااا گفتم عب نداره حالا برو
_نه!نه منم میام…بیا برسونمت
_نه نهههه تهیونگااا تو خیلی از اون جام نوشیدی شاید ک مست شده باشی
_نه نه نگران نباش از اون جام زیاد ننوشیدم من به این زودیا مست نمیشن.
_واقعا؟
_هوممم بیا بریم دیگگگ
_باش…
با هم رفتیم و سوار ماشین تهیونگ شدیم.کمبرندمو بستم و حرکت کردیم.
_ا/د و جیمین چی؟
_اونا خواستن بیشتر بمونن…
_اها
وقتی رسیدیم،از تهیونگ تشکر کردم و وارد خونه شدم و تهیونگ رفت.چراغا خاموش بود و من طوری راه میرفتم ک نانا نشنوه ولی…چراغا روشن شد.
_کجا بودی؟
_نانا…خب من…
_بازم رفتی اونو ببینی؟اون چیه ریخته رو لباست؟مشروبه اره؟؟
_نانا امشب تولد ا/د بود!
_و کیا دعوت بودن؟
چند ثانیه سکوت کردیم.
_ا/ت واقعا از این رفتارای تکراریت خسته شدم.برو تو اتاقت،بخواب و به هیچی فک نکن.
با بغض تو اتاقم رفتم و در رو بستم که بغضم ترکید و بلند بلند گریه میکردم.بعد گریه های زیاد،روی تخت افتادم و گوشیم رو گرفتم.رفتم تو چت و برای ا/د نوشتم
_ببخشید بیشتر نموندم
رفتم تو پس زمینه و به عکس خودم و ا/د نگاهی کردم و آهی کشیدم.رفتم تو مخاطبین…
<تماسی از دست رفته از تهیونگ>
به تهیونگ زنگ زدم ولی گوشیش خاموش بود.با ناراحتی سرمو به دیوار کوبیدم
_این چه زندگی نکبتیه ک من دارم😞( تهیونگ تو زندگیته باید زندگی نکبت باشه؟؟؟)😭😭😭😭
برای پارت بعد ۱۰ لایک
که یه دفعه تهیونگ مشروبشو ریخت روم…
_اوه خدای من!
_اوه متاسفم ا/ت حالت خوبه؟
همه از میز بلند شدیم تا تهیونگ یه دستمال گرفت.دستشو گرفتم تا دستمال رو نزنه به لباسم
_تهیونگ نه اوکیه
_ببخشید ا/ت
_عب ندره
همینطور که میرفتم سرم پایین بود و سعی داشتم لباسم ر پاک کنم با دستم.تهیونگ هم همینطور نگام میکرد و بعد چند ثانیه که رفتم دنبالم اومد.
_ا/ت!
داشتم تاکسی میگرفتم که حس کردم یه دستی اومد روی شونم…
_تهیونگااا…گفتم که اوکیه نگران نباش…
_ا/ت من واقعا متاسفم…
_عهههه واااا تهیونگااااا گفتم عب نداره حالا برو
_نه!نه منم میام…بیا برسونمت
_نه نهههه تهیونگااا تو خیلی از اون جام نوشیدی شاید ک مست شده باشی
_نه نه نگران نباش از اون جام زیاد ننوشیدم من به این زودیا مست نمیشن.
_واقعا؟
_هوممم بیا بریم دیگگگ
_باش…
با هم رفتیم و سوار ماشین تهیونگ شدیم.کمبرندمو بستم و حرکت کردیم.
_ا/د و جیمین چی؟
_اونا خواستن بیشتر بمونن…
_اها
وقتی رسیدیم،از تهیونگ تشکر کردم و وارد خونه شدم و تهیونگ رفت.چراغا خاموش بود و من طوری راه میرفتم ک نانا نشنوه ولی…چراغا روشن شد.
_کجا بودی؟
_نانا…خب من…
_بازم رفتی اونو ببینی؟اون چیه ریخته رو لباست؟مشروبه اره؟؟
_نانا امشب تولد ا/د بود!
_و کیا دعوت بودن؟
چند ثانیه سکوت کردیم.
_ا/ت واقعا از این رفتارای تکراریت خسته شدم.برو تو اتاقت،بخواب و به هیچی فک نکن.
با بغض تو اتاقم رفتم و در رو بستم که بغضم ترکید و بلند بلند گریه میکردم.بعد گریه های زیاد،روی تخت افتادم و گوشیم رو گرفتم.رفتم تو چت و برای ا/د نوشتم
_ببخشید بیشتر نموندم
رفتم تو پس زمینه و به عکس خودم و ا/د نگاهی کردم و آهی کشیدم.رفتم تو مخاطبین…
<تماسی از دست رفته از تهیونگ>
به تهیونگ زنگ زدم ولی گوشیش خاموش بود.با ناراحتی سرمو به دیوار کوبیدم
_این چه زندگی نکبتیه ک من دارم😞( تهیونگ تو زندگیته باید زندگی نکبت باشه؟؟؟)😭😭😭😭
برای پارت بعد ۱۰ لایک
۱.۸k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.