نفس آخر

نفس آخر 🎻🔮
♡⛓ Part = 1⛓♡
____

خونه خیلی آروم بود جو سنگینی داشت همه دلواپس و نگران نشسته بودن و به یه نقطه نا معلوم نگاه میکردن

یهو احساس سرمای شدیدی کردم دستم رو آروم از روی شونه مامان برداشتم به سمت آشپزخونه رفتم در بالکن باز بود و باران گرفته بود
انگار آسمان هم به حال ما گریش گرفته بود در بالکن رو بستم و عاح عمیقی کشیدم که صدای پروانه دختر داییم رو شنیدم
_ هلن حالت خوبه؟

لب های خشکم رو جابه جا کردم و جواب داد
_ خوبم
_ نگران نباش ایشالا داداش بهراد آزاد میشه
بدون جواب لبخندی زدم
ولی چطوری بدون رضایت قرارع آزاد بشه؟

داداشم همه کسم که همه چیزش رو به پای رفیقش سامیار ریخته بود ولی سر یه اتفاق غیر عمد مرتکب قتلش شد

ناگهان جو خونه شکست عمو و بابا وارد خونه شدن همه با نگرانی نگاهشون میکردیم هردو ناراحت بودن مامان جیغ کشید
_ چیشد؟؟ پسرم رو چیکار میکنن؟ چرا ساکتینن واییی پسرمم ایشالااا من بمیرم بجاشش

یعنی چی قراره اینقدر زود توی ۲۶ سالگی بمیره؟ ناخودآگاه اشک هام شروع به چکیدن کرد و صورتم رو کامل خیس کرد
دیدگاه ها (۱۴)

نفس آخر 🎻🔮♡⛓ Part = 2⛓♡____بند کولم رو توی دستم جا به جا کرد...

#چالش 😂👊🏻

پسر کوچولوی من پارت : ۸ویو ته : بردنش تو ی اتاق رفتم داخل کن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط