رمانماماه من کیه
رمان:ماماه من کیه؟
پارت:23
یوری:بابت صبح ممنون
هوسوک:اما..ی سوال دارم..وقتی جین فرار کرد..تو چیکار کردی؟
یوری:نتونستم برم..وقتی رفتم لگد زد توی سینه ام..بعد افتادم زمین..بعد در رو بست و رفت
هوسوک:باورم نمیشه جین انقد عوضی باشه..
یوری:منم باورم نمیشه 27 سال باهاش تو ی خونه بودم
هوسوک:دیگه مهم نیس..الان دیگه مشکلی نیس..چون تو میدونی..
یوری:اما..سوالم اینه..مامان من کیه؟مامان من کجاست؟چرا تا حالا مامانم رو ندیدم..
هوسوک:نمیدونم..ولی ازت میخوام به زندگی قبلت برگردی..دیگه بهش فکر نکنی..نظرت چیه؟
یوری:چطوری برگردم؟وقتی دو بار چاقو خوردی..خودم ی بار تیر خوردم..پدرم و کشتم..
هوسوک:بنظرم حالا که بابات نیست میتونی دوباره به زندگی قبل برگردی..
یوری:باشه..
هوسوک:راستی یوری..بیا بریم خونه من..چون جایی برای موندن نداری..
یوری:باشه..بریم
*خونه هوسوک*
یوری:ی سوال..مگه خونت اتیش نگرفته بود..
هوسوک:من کلی خونه دارم..جین اسرار کرد بیام اونجا..
یوری:جین چرا باید اسرار کنه؟
هوسوک:نمیدونم..شاید..وقتی که بهم دروغ گفتی ازم ی چیزی خواست..
یوری:منظورت چیه؟
هوسوک:جین توی اون زیر زمین بود..خودم به طناب بسته بودمش..
یوری:نمیفهمم..چرا این کار رو کردی؟
هوسوک:شاید برای اینکه بهم اعتماد کنی بتونم بکشمت...
*هوسوک از جیبش چاقویی در میاره،میخواد بزنه توی قلب یوری..اما من ی سوال دارم..
مایل به فصل دو؟*
پایان فصل 1
پارت:23
یوری:بابت صبح ممنون
هوسوک:اما..ی سوال دارم..وقتی جین فرار کرد..تو چیکار کردی؟
یوری:نتونستم برم..وقتی رفتم لگد زد توی سینه ام..بعد افتادم زمین..بعد در رو بست و رفت
هوسوک:باورم نمیشه جین انقد عوضی باشه..
یوری:منم باورم نمیشه 27 سال باهاش تو ی خونه بودم
هوسوک:دیگه مهم نیس..الان دیگه مشکلی نیس..چون تو میدونی..
یوری:اما..سوالم اینه..مامان من کیه؟مامان من کجاست؟چرا تا حالا مامانم رو ندیدم..
هوسوک:نمیدونم..ولی ازت میخوام به زندگی قبلت برگردی..دیگه بهش فکر نکنی..نظرت چیه؟
یوری:چطوری برگردم؟وقتی دو بار چاقو خوردی..خودم ی بار تیر خوردم..پدرم و کشتم..
هوسوک:بنظرم حالا که بابات نیست میتونی دوباره به زندگی قبل برگردی..
یوری:باشه..
هوسوک:راستی یوری..بیا بریم خونه من..چون جایی برای موندن نداری..
یوری:باشه..بریم
*خونه هوسوک*
یوری:ی سوال..مگه خونت اتیش نگرفته بود..
هوسوک:من کلی خونه دارم..جین اسرار کرد بیام اونجا..
یوری:جین چرا باید اسرار کنه؟
هوسوک:نمیدونم..شاید..وقتی که بهم دروغ گفتی ازم ی چیزی خواست..
یوری:منظورت چیه؟
هوسوک:جین توی اون زیر زمین بود..خودم به طناب بسته بودمش..
یوری:نمیفهمم..چرا این کار رو کردی؟
هوسوک:شاید برای اینکه بهم اعتماد کنی بتونم بکشمت...
*هوسوک از جیبش چاقویی در میاره،میخواد بزنه توی قلب یوری..اما من ی سوال دارم..
مایل به فصل دو؟*
پایان فصل 1
- ۳.۰k
- ۳۰ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط