کوه سرد
(کوه سرد )
پارت ۱
دست های دوره کمرش حلقه شده بودن و از این حس به شدت راضی و خوشحال بود دیگر چی از این زندگی میخواست همه چی بود عشق اش و همین کله داراییش بود به آرامی کنار گوشش زمزمه کرد
فیلیکس: دختر گرگی من ......
دخترک باز هم از این اسم خوشحال تر لبخندی زد و خودش را بیشتر تو آغوش گرم دوست پسرش جا کرد دست های برهنه اش را دوره کردن دوست پسرش حلقه کرد و آروم گفت
ات: جونم عشق زیبا من
فیلیکس بار دیگر بوسی رو سر شونه لخت دخترک کاشت و آروم کنار گوش اش زمزمه کرد ..... فیلیکس: تو هنوز منو پیدا نکردی ...... ناگهانی فیلیکس از کنارش محو شد و دخترک زود رو تخت نشست نگاهی به اطراف انداخت کم کم پرده های که آن ها با عشق به پنجره زده بودن تبدیل به سوختن میشد دخترک با ترس گفت
ات: کجا رفتی فیلیکس ! .... لطفاً تنهام نزار
آخره حرفش باز هم بغض باز هم بغض ..... کم کم ان اتاقی که با عشق خودشون زیباش کرده بود تبدیل به سوخت و خاکستر شد ....
باز هم با کلی عرق مزاحم چشم باز کرد و رو تخت با هجوم نشست نفس اش به سختی کشیده میشد و موها لخت اش خیس از عرق و چسبیده به گردن و گونه هایش باز هم کنار تختش نگاهی انداخت باز هم عشق اش نبود باز هم یارش کنارش نبود اشک های که در خواب از گوشه جشن اش سرازیر شده را با پشت دست هایش پاک کرد و این بار با بار های دیگه با صدا بلند تر داد زد
ات: لی فیلیکس ... لعنتی .... کجایی تو ... کجا .. رو دنبالت بگردم ...
زانو هایش را سمته شکم اش برد و آن ها را در آغوش گرفت کم کم گریه هایش شدید تر میشدن ..... درست یک ماه از نبود معشوق اش میگذشت آخرین بار با عشق و بوسه از همین خونه بیرون رفت ولی ... دیگر به این خونه نیومد محل کارش را هم هر روز صبح میرفت ولی هیچ ردی ازش نبود معشوق تو را راه کرده بود یا نه شایدم پا یک دختر دیگه در میان باشه ولی این عشق ای که به تیم دختر شکسته داده بود نباید ترکش میکرد دخترک به آرومی گریه میکرد هیچ کس را نداشت تا فقد دستی به موهایش بکشه و فقد همین را بگوید « نگران نباش میاد » ولی برای یک دختر یتیم همین هم زیادی میدیدند یک ساعتی میگذشت از بیدار شدن اش بلخرع آن گریه های کمی دلش را سبک کرد آن دلی که از خون قرمز پر شده بود به آرامی از روی تخت بلند شد و سمته سرویس بهداشتی رفت
کف هر دو دست هایش را پر از ابی که مثل تیکه یخ بود را به صورت اش زد .. همین باعث سیخ شدن موهای بدنش شد نگاهی به صورتش در آینه خودش کرد ..... ( ات دختر ببین اون عشق با تو چیکار کرده ) زیر لبی به خودش یادآوری کرد که این بلایی که فیلیکس سرش آورده راه کردنش حالا اون را به چه روزی انداخته ....
پارت ۱
دست های دوره کمرش حلقه شده بودن و از این حس به شدت راضی و خوشحال بود دیگر چی از این زندگی میخواست همه چی بود عشق اش و همین کله داراییش بود به آرامی کنار گوشش زمزمه کرد
فیلیکس: دختر گرگی من ......
دخترک باز هم از این اسم خوشحال تر لبخندی زد و خودش را بیشتر تو آغوش گرم دوست پسرش جا کرد دست های برهنه اش را دوره کردن دوست پسرش حلقه کرد و آروم گفت
ات: جونم عشق زیبا من
فیلیکس بار دیگر بوسی رو سر شونه لخت دخترک کاشت و آروم کنار گوش اش زمزمه کرد ..... فیلیکس: تو هنوز منو پیدا نکردی ...... ناگهانی فیلیکس از کنارش محو شد و دخترک زود رو تخت نشست نگاهی به اطراف انداخت کم کم پرده های که آن ها با عشق به پنجره زده بودن تبدیل به سوختن میشد دخترک با ترس گفت
ات: کجا رفتی فیلیکس ! .... لطفاً تنهام نزار
آخره حرفش باز هم بغض باز هم بغض ..... کم کم ان اتاقی که با عشق خودشون زیباش کرده بود تبدیل به سوخت و خاکستر شد ....
باز هم با کلی عرق مزاحم چشم باز کرد و رو تخت با هجوم نشست نفس اش به سختی کشیده میشد و موها لخت اش خیس از عرق و چسبیده به گردن و گونه هایش باز هم کنار تختش نگاهی انداخت باز هم عشق اش نبود باز هم یارش کنارش نبود اشک های که در خواب از گوشه جشن اش سرازیر شده را با پشت دست هایش پاک کرد و این بار با بار های دیگه با صدا بلند تر داد زد
ات: لی فیلیکس ... لعنتی .... کجایی تو ... کجا .. رو دنبالت بگردم ...
زانو هایش را سمته شکم اش برد و آن ها را در آغوش گرفت کم کم گریه هایش شدید تر میشدن ..... درست یک ماه از نبود معشوق اش میگذشت آخرین بار با عشق و بوسه از همین خونه بیرون رفت ولی ... دیگر به این خونه نیومد محل کارش را هم هر روز صبح میرفت ولی هیچ ردی ازش نبود معشوق تو را راه کرده بود یا نه شایدم پا یک دختر دیگه در میان باشه ولی این عشق ای که به تیم دختر شکسته داده بود نباید ترکش میکرد دخترک به آرومی گریه میکرد هیچ کس را نداشت تا فقد دستی به موهایش بکشه و فقد همین را بگوید « نگران نباش میاد » ولی برای یک دختر یتیم همین هم زیادی میدیدند یک ساعتی میگذشت از بیدار شدن اش بلخرع آن گریه های کمی دلش را سبک کرد آن دلی که از خون قرمز پر شده بود به آرامی از روی تخت بلند شد و سمته سرویس بهداشتی رفت
کف هر دو دست هایش را پر از ابی که مثل تیکه یخ بود را به صورت اش زد .. همین باعث سیخ شدن موهای بدنش شد نگاهی به صورتش در آینه خودش کرد ..... ( ات دختر ببین اون عشق با تو چیکار کرده ) زیر لبی به خودش یادآوری کرد که این بلایی که فیلیکس سرش آورده راه کردنش حالا اون را به چه روزی انداخته ....
- ۳.۱k
- ۰۵ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط