در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

می‌رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست

می‌نشینی روبرویم، خستگی در می‌کنی

چای می‌ریزم برایت، توی فنجانی که نیست

باز می‌خندی و می‌پرسی که حالت بهتر است

باز می‌خندم که خیلی، گرچه می‌دانی که نیست

شعر می‌خوانم برایت، واژه‌ها گل می‌کنند

یاس و مریم می‌گذارم، توی گلدانی که نیست

چشم می‌دوزم به چشمت، می‌شود آیا کمی

دست‌هایم را بگیری، بین دستانی که نیست

وقت رفتن می‌شود، با بغض می‌گویم نرو

پشت پایت اشک می‌ریزم، در ایوانی که نیست

می‌روی و خانه لبریز از نبودت می‌شود

باز تنها می‌شوم، با یاد مهمانی که نیست

♥♥♥
دیدگاه ها (۱)

خبرت هست که از خویش خبر نیست مراگذری کن که ز غم راهگذر نیست ...

ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیمدیده از روی نگارینش نگ...

ترسم که تو هم یار وفادار نباشیعاشق کش و معشوق نگه دار نباشیم...

تو چه دانی که چه ها کردفراقت با من...#عراقی#دلبرونه#عاشقانه#...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه،از ...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه از ...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط