مرا بخاطر تمام شعرهایی که باید از چشمهای نیمه بارانی و از
مرا بخاطر تمام شعرهایی که باید از چشمهای نیمه بارانی و از دست های خجولت می نوشتم ببخش! گاهی قلب و قلم با هم سکته می کنند، گاهی شاعر و شعرش کنار هم در سکوتی تلخ جان می دهند، گاهی فکر می کنی بایدآخرین شعر را برای خودت حفظ کنی، برای روز نبودن نیمه دیگرت، برای روز نبودن سایه خاموشت، برای روز دفن کتاب شعرت، برای روز مرگ عشق های با اصالت!
مرا به خاطر آنچه که هستم و نخواستم و نتواستم که باشم ببخش! در سینه من دیوانه ای زنجیری نفس می کشد که خودش را به هر چیزی که نشانی از رهایی دارد نسبت می دهد. یک مجنونِ دلباخته در کمین پاییز هایی که عطر روزهای خوش با هم بودن را با خود می آورند. آیا می توان از چشمهایی که به رنگ عصیان در آمده اند طلب آرامش داشت؟ و انتظار لبخند را از آرزو گم کرده ای هراسیده چه؟ آفتاب را می شود به تاریکی خو گرفته ای تنها هدیه کرد؟
محبوبم!
در این آخرین روزها، مرا به خاطر نبودنم ببخش! من از نبودنهای بی شمار، بسیار رنجیده ام ...
#خاصترین
مرا به خاطر آنچه که هستم و نخواستم و نتواستم که باشم ببخش! در سینه من دیوانه ای زنجیری نفس می کشد که خودش را به هر چیزی که نشانی از رهایی دارد نسبت می دهد. یک مجنونِ دلباخته در کمین پاییز هایی که عطر روزهای خوش با هم بودن را با خود می آورند. آیا می توان از چشمهایی که به رنگ عصیان در آمده اند طلب آرامش داشت؟ و انتظار لبخند را از آرزو گم کرده ای هراسیده چه؟ آفتاب را می شود به تاریکی خو گرفته ای تنها هدیه کرد؟
محبوبم!
در این آخرین روزها، مرا به خاطر نبودنم ببخش! من از نبودنهای بی شمار، بسیار رنجیده ام ...
#خاصترین
۴.۰k
۰۱ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.