پارت ١٢٣
پارت ١٢٣
#تهیونگ
از بازی اصلا لذت نبردم و همش فکرم پیش جویی بود. نکنه حالش خیلی بد بشه؟؟ سوار ماشین هامون شدیم و برگشتیم به هتل همه رفتن داخل ولی من موندم تو فضای باز و یکمی خودمو اروم میکردم. دلم نمیخواست با ذهن اشفته جویی رو ببینم.... میخواستم برگردم که جویی رو دیدم رفت پشت ساختمون به سرعت دنبالش رفتم...
هم باز اون حروم زاده!!! نرفتم جلو از دور معلوم بود داشت جویی رو عصبی میکرد. یهو جویی رو محکم چسپوند به دیوار و داشت بهش حمله میکرد. دیوونع شدم. رفتم جلو و پرتش کردم روی زمین.... نگاه جویی کردم
جویی:ت..تهیونگ!!
من:حالت خوبه جویی؟؟ پشت من وایسا!!
جویی:تهیونگ برو بهت اسیب میزنه!
من:انتظار داری بزارم بهت صدمه بزنه؟؟ تو فرار کن تو هتل!
جویی:ن..نح! نمیرم!!
#جویی
هرچی بهش میگفتم برو بهم گوش نمیداد. ته جونگ بلند شد و حمله کرد به تهیونگ...
تهیونگ:حروم زاده بی شرف!!
هردوشون ثابت شدن. وای نه یکیشون چاقو خورد..
من:ت.. حح! ت..تهیونگ!
رگ های صورت تهیونگ زده بود بیرون. وای نه اون چاقو خورد. جیغ زدم.
من:ازش فاصله بگیر عوضی!! اهع!تهیونگم... زندگیم!!
ته جونگ فرار کرد و تهیونگ افتاد رو زمین...! رفتم سمت تهیونگ. خون از شکمش میومد. نه.. نه! تو نباید بمیری..!
من:تهیونگ! اهع! اهع! چیکار کردی؟؟؟
تهیونگ:ج..جویی..هع..اه م..من خوبم!
از طریق ساعتم دستور دادم ته جونگ بگیرن و امبولانس خبر کردم
از تهیونگ خون میرفت. نگاه زخمش کردم اونقدری عمیق نبود.. دستام خونی شد. گریه میکردم و داشتم عقلمو از دست میدادم. امبولانس اومد و بردمون بیمارستان.به منشیم گفتم یه اتاق کمپلت در اختیار برام رزرو کنه. تهیونگ به هوش بود. از دکتر پرسیدم خوب میشه
دکتر:زخمش عمیق نیست ولی خون ریزی خطر عفونت داره. احتمالا به خون احتیاج پیدا کنیم.
من:من خونم بهش میخوره از من بگیرین!!
تهیونگ:ن..نه آههه ت..تو نه جویی! ض..ضعیف...
من:تهیونگ نمیتونم بزارم حتی یه لحظه وقت تلف شه.. تو امانت پی دی نیم هستی!! ساکت شو.. حح... ساکت شوو دیوونه!! اهع دکتر.. بیا بگیر ازم.
سوزن رو کردن توی دستم و خونی که گرم بود از توی لوله ها رد میشد. همزمان گریه میکردم و دست راستم روی پیشونیم بود. تهیونگ روی تخت بغلی ام بود و داشتن زخمش رو بخیه میکردن... نمیتونستم نگاهش کنم. صدام کرد تهیونگ:جویی!!
نگاهش کردم.. رنگش سفید شده بود..
من:جانم زندگیم حرف نزن اذیت میشی!
تهیونگ:تو خوب..ی ؟ اسییب ندیدی؟
من:ت..تو اهع چه طور میتونی اینو بگی!!؟ تو اسیب دیدی همشم تقصیر منه!... فکر نکردی من بدون تو چه طور سر کنم؟ ارمی ها!! دلشکسته میشن!... اعضا!! نامجون و کوک و همشون ناراحت میشن...
تهیونگ:ج..جو..اه …
من:ساکت حرف نزن!!
#رمان_کت_رنگی
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه
#تهیونگ
از بازی اصلا لذت نبردم و همش فکرم پیش جویی بود. نکنه حالش خیلی بد بشه؟؟ سوار ماشین هامون شدیم و برگشتیم به هتل همه رفتن داخل ولی من موندم تو فضای باز و یکمی خودمو اروم میکردم. دلم نمیخواست با ذهن اشفته جویی رو ببینم.... میخواستم برگردم که جویی رو دیدم رفت پشت ساختمون به سرعت دنبالش رفتم...
هم باز اون حروم زاده!!! نرفتم جلو از دور معلوم بود داشت جویی رو عصبی میکرد. یهو جویی رو محکم چسپوند به دیوار و داشت بهش حمله میکرد. دیوونع شدم. رفتم جلو و پرتش کردم روی زمین.... نگاه جویی کردم
جویی:ت..تهیونگ!!
من:حالت خوبه جویی؟؟ پشت من وایسا!!
جویی:تهیونگ برو بهت اسیب میزنه!
من:انتظار داری بزارم بهت صدمه بزنه؟؟ تو فرار کن تو هتل!
جویی:ن..نح! نمیرم!!
#جویی
هرچی بهش میگفتم برو بهم گوش نمیداد. ته جونگ بلند شد و حمله کرد به تهیونگ...
تهیونگ:حروم زاده بی شرف!!
هردوشون ثابت شدن. وای نه یکیشون چاقو خورد..
من:ت.. حح! ت..تهیونگ!
رگ های صورت تهیونگ زده بود بیرون. وای نه اون چاقو خورد. جیغ زدم.
من:ازش فاصله بگیر عوضی!! اهع!تهیونگم... زندگیم!!
ته جونگ فرار کرد و تهیونگ افتاد رو زمین...! رفتم سمت تهیونگ. خون از شکمش میومد. نه.. نه! تو نباید بمیری..!
من:تهیونگ! اهع! اهع! چیکار کردی؟؟؟
تهیونگ:ج..جویی..هع..اه م..من خوبم!
از طریق ساعتم دستور دادم ته جونگ بگیرن و امبولانس خبر کردم
از تهیونگ خون میرفت. نگاه زخمش کردم اونقدری عمیق نبود.. دستام خونی شد. گریه میکردم و داشتم عقلمو از دست میدادم. امبولانس اومد و بردمون بیمارستان.به منشیم گفتم یه اتاق کمپلت در اختیار برام رزرو کنه. تهیونگ به هوش بود. از دکتر پرسیدم خوب میشه
دکتر:زخمش عمیق نیست ولی خون ریزی خطر عفونت داره. احتمالا به خون احتیاج پیدا کنیم.
من:من خونم بهش میخوره از من بگیرین!!
تهیونگ:ن..نه آههه ت..تو نه جویی! ض..ضعیف...
من:تهیونگ نمیتونم بزارم حتی یه لحظه وقت تلف شه.. تو امانت پی دی نیم هستی!! ساکت شو.. حح... ساکت شوو دیوونه!! اهع دکتر.. بیا بگیر ازم.
سوزن رو کردن توی دستم و خونی که گرم بود از توی لوله ها رد میشد. همزمان گریه میکردم و دست راستم روی پیشونیم بود. تهیونگ روی تخت بغلی ام بود و داشتن زخمش رو بخیه میکردن... نمیتونستم نگاهش کنم. صدام کرد تهیونگ:جویی!!
نگاهش کردم.. رنگش سفید شده بود..
من:جانم زندگیم حرف نزن اذیت میشی!
تهیونگ:تو خوب..ی ؟ اسییب ندیدی؟
من:ت..تو اهع چه طور میتونی اینو بگی!!؟ تو اسیب دیدی همشم تقصیر منه!... فکر نکردی من بدون تو چه طور سر کنم؟ ارمی ها!! دلشکسته میشن!... اعضا!! نامجون و کوک و همشون ناراحت میشن...
تهیونگ:ج..جو..اه …
من:ساکت حرف نزن!!
#رمان_کت_رنگی
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه
۲۴.۲k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.