پارت ١٢٢
پارت ١٢٢
#جونگکوک
بالاخره روز فیلم برداری رسیدهمه اعضا با لباس هایی که سومی اماده کرده بود نشسته بودیم. گروه بندی شدیم و هر کدوممون یه فیلم بردار داشتیم... این قسمت تو موزه فیلم برداری میشد و باید دنبال یه سری کارت میگشتیم و هرکی بیشتر جم میکرد برنده بود.. بازی شروع شد...فیلم بردارم بعضی اوقات ازم جا میموند اخه میدویدم.. یه خانوم بود..
یکمی وایستادم و یه منطقه رو میگشتم. یهو نگاهم رفت رو فیلم بردارم.. گردنبدش اشنا بود...
نزدیکش شدم و اون عقب رفت...
وای
امکان نداره...سومی بود...
#سومی
لنت!! منو شناخت... رفت یه گوشه و منم به,طبع دنبالش رفتم. یهو دستمو گرفت و خودشو و منو کشوند توی یه اتاق...
دوربینو بست و اروم ماسکمو میداد پایبن. منو چسپونده بود به دیوار و خیلی بهم نزدیک بود.
کوک:سومی!!! تو...
من:اره خودمم ولی کسی نمیدونه کوک...
کوک:چرا بهم نگفتی ؟؟
من:میخواستم بدون اینکه تو بفهمی دنبالت باشم. میخواستم از نزدیک ببینم چه طور با اعضا رقابت میکنی... متعجب نگاهم میکرد.
دستشو میکشید دور گردنم. عرق کرده بودم. دستشو زدم کنار...
من:م..من خو...
کوک:ببخش اینهمه عرق کردی از بس دنبال من دویدی!!
من: ن..نه من خوبم جونگ کوک باید برنده بشی!!... چرا معطل میکنی ؟؟
دستشو دور گردنم انداخت و لباشو گذاشت روی لبام و یه بوسه اروم و کوتاه از لب پایینم کرد..
ازم جدا شد و مصمم نگاهم کرد
کوک:مطمن باش برنده میشم بهت قول میدم سومی!!!
از اتاق اومد بیرون و منم دنبالش راه افتادم.
#جونگکوک
داشتم دیوونه میشدم. سومی پشتم بود. داشتم میگشتم که دوباره نگاهم روش افتاد.. سرشو تکون میداد یعنی اینکه بهم توجه نکن.. تمرکزمو جم کردم و دنبال کارت ها میگشتم. ١۵ تا کارت پیدا کردم.رسیدم به یه بنر که فرانسوی نوشته بود. از سومی پرسیدم که چی نوشته و برام ترجمه کرد.
#سومی
همه شون جم شدن موقع محاسبه امتیاز ها بود. واقعا خسته بودم ولی ماسک داشتم و معلوم نبود. کوک بعضی اوقات نگاهم میکرد. میترسیدم بفهمه ضعف دارم. استرس داشت نکنه جلوی من ببازه. منم یه اوکی ریز با دستام بهش دادم. امتیاز ها محاسبه شد و طبق معمول کوک اول شد. خنده های بنفشش منو دیوونه میکرد. دلم میخواست اون دندون هاشو بخورم. حیف که جلوی بقیه نمیشد. خوشحال و ذوق زده نگاهم میکرد. فایتینگ نشونم میداد. منم چندتا بالا پایین پریدم و خوشحالیمو نشونش دادم. یه لاو با دستش از پشت نشونم داد. هنگ کردم ممکن بود از کارکنان ببیننش... چشمامو متعجب کردم.
#رمان_کت_رنگی
ادامه پارت بعدی
لایک کامنت و فالو فراموش نشع خدایی اگه حال میکنی فالو.کن بک میدم...
#جونگکوک
بالاخره روز فیلم برداری رسیدهمه اعضا با لباس هایی که سومی اماده کرده بود نشسته بودیم. گروه بندی شدیم و هر کدوممون یه فیلم بردار داشتیم... این قسمت تو موزه فیلم برداری میشد و باید دنبال یه سری کارت میگشتیم و هرکی بیشتر جم میکرد برنده بود.. بازی شروع شد...فیلم بردارم بعضی اوقات ازم جا میموند اخه میدویدم.. یه خانوم بود..
یکمی وایستادم و یه منطقه رو میگشتم. یهو نگاهم رفت رو فیلم بردارم.. گردنبدش اشنا بود...
نزدیکش شدم و اون عقب رفت...
وای
امکان نداره...سومی بود...
#سومی
لنت!! منو شناخت... رفت یه گوشه و منم به,طبع دنبالش رفتم. یهو دستمو گرفت و خودشو و منو کشوند توی یه اتاق...
دوربینو بست و اروم ماسکمو میداد پایبن. منو چسپونده بود به دیوار و خیلی بهم نزدیک بود.
کوک:سومی!!! تو...
من:اره خودمم ولی کسی نمیدونه کوک...
کوک:چرا بهم نگفتی ؟؟
من:میخواستم بدون اینکه تو بفهمی دنبالت باشم. میخواستم از نزدیک ببینم چه طور با اعضا رقابت میکنی... متعجب نگاهم میکرد.
دستشو میکشید دور گردنم. عرق کرده بودم. دستشو زدم کنار...
من:م..من خو...
کوک:ببخش اینهمه عرق کردی از بس دنبال من دویدی!!
من: ن..نه من خوبم جونگ کوک باید برنده بشی!!... چرا معطل میکنی ؟؟
دستشو دور گردنم انداخت و لباشو گذاشت روی لبام و یه بوسه اروم و کوتاه از لب پایینم کرد..
ازم جدا شد و مصمم نگاهم کرد
کوک:مطمن باش برنده میشم بهت قول میدم سومی!!!
از اتاق اومد بیرون و منم دنبالش راه افتادم.
#جونگکوک
داشتم دیوونه میشدم. سومی پشتم بود. داشتم میگشتم که دوباره نگاهم روش افتاد.. سرشو تکون میداد یعنی اینکه بهم توجه نکن.. تمرکزمو جم کردم و دنبال کارت ها میگشتم. ١۵ تا کارت پیدا کردم.رسیدم به یه بنر که فرانسوی نوشته بود. از سومی پرسیدم که چی نوشته و برام ترجمه کرد.
#سومی
همه شون جم شدن موقع محاسبه امتیاز ها بود. واقعا خسته بودم ولی ماسک داشتم و معلوم نبود. کوک بعضی اوقات نگاهم میکرد. میترسیدم بفهمه ضعف دارم. استرس داشت نکنه جلوی من ببازه. منم یه اوکی ریز با دستام بهش دادم. امتیاز ها محاسبه شد و طبق معمول کوک اول شد. خنده های بنفشش منو دیوونه میکرد. دلم میخواست اون دندون هاشو بخورم. حیف که جلوی بقیه نمیشد. خوشحال و ذوق زده نگاهم میکرد. فایتینگ نشونم میداد. منم چندتا بالا پایین پریدم و خوشحالیمو نشونش دادم. یه لاو با دستش از پشت نشونم داد. هنگ کردم ممکن بود از کارکنان ببیننش... چشمامو متعجب کردم.
#رمان_کت_رنگی
ادامه پارت بعدی
لایک کامنت و فالو فراموش نشع خدایی اگه حال میکنی فالو.کن بک میدم...
۱۹.۳k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.