دآشتم اش میریختم وبهش میگفتم

دآشتَم اَشـڪ میریختَم وبهِش میگفتم
نَرو••
تُوروخُدآ••
تَنهآم نَذآر••
بـه خُدآخِیلی دُوست دآرَم••
بااَنگشتآش اَشـڪَمُـوپآڪ ڪرد••
گُفت:•••
به خُدآمنم خیلی دوسش دارم


┅✶❤ ✶┅
•❥● ❥•
دیدگاه ها (۸)

ﺑـﮧ ﺳﻼﻣﺘﮯ ﻫﺮڪﺴﮯ ڪﮧﺩﺭﻭﻧـﺶ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺴـﻮﺯهﺍﻣـّﺎ ﺗﺮﺟﯿـﺢ ﻣـﯿﺪﻩ ﻟﺒﺎﺷ...

دلے نمانده ڪه بخواهد برایت تنگ شودهر آنچه بود در آن چمدان لع...

داغ همیـشـهبه خاڪ سپـردن یڪ عزیـز نیسـتگاهـی دفـنِ یڪ آرزوسـ...

چقدر بایدبه خانه برگردم،خستگی ام را پشت در، درآورم..لبخندی ب...

رمان بغلی من پارت ۶۲ارسلان: رفتم به یکی از کافه های نزدیک شر...

پارت ۶انچه گذشت: کارام خیلی طول کشید وقتی امدم خونه دیدم که....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط