هیجده سالم که بود مجبور شدم یک نفر رو فراموش کنم و چون ب

#هیجده سالم که بود مجبور شدم یک نفر رو فراموش کنم و چون بلد نبودم مثل بچه ها گریه میکردم...
آدمها برام پر از حرفای نامفهوم بودن...
حرف هایی مثل «بعدا به حال این روزهات میخندی»
یا «جاش رو آدمهای دیگه پر میکنن.»

تا مدت ها٬ شب ها رو بی خواب بودم. بعضی از آدما رو تو خیابون از پشت با اون اشتباه میگرفتم !
بعضی وقت ها دلم برا صدا کردن اسمش تنگ میشد و با هر آدمی که اسم اون رو داشت دمخور میشدم...
خودم رو مقصر میدونستم و احساس میکردم اگر آدم بهتری میبودم اون هیچوقت منو به حال خودم رها نمیکرد

گوش کردی؟ امروز که تو حال سالها پیش من رو داری و قلبت فشردست٬ بذار برات حرف های نامفهموم نزنم..
تو قرار نیست هیچوقت به حال این روزهات بخندی.
تو امروز با تمام وجودت موسیقی غمگین رو میفهمی٬ میتونی از ته دل گریه کنی و شب ها از بی قراری بیداری...
تو نمیفهمی چقدر تو دنیای آدم بزرگ ها فراموش شدست بی قراری.
گریه ی از ته دل و شب بیداری برای کسی که دیگه نیست..
فیلمش کن٬ عکسش کن٬ بنویس...
من بهت میگم اگر قلبت فشردست و گریه داری٬ تا میتونی ازشون لذت ببر چون سالها بعد٬ آدمها نمیذارن با خودت انقدر صادق باشی...!
دیدگاه ها (۴۲)

#خداوندا در توفیق بگشای❤

🕊 #توئیت ولی دلتنگی واقعی اونه که وقتی از دستش ناراحتی هم د...

#نوعی بی خیالی هست که معمولا بعد از انتظار کشیدن های طولانی ...

🕊 #توئیت ۹۰ درصد وقتایی که گفتم " ناراحت نشدم "انقدر ناراحت...

خسته از سرکار برگشتم خونه . .مشغول خوردن شام بودم که داداشم ...

کاش براتون مهم بودم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط