خواستم بگم

خواستم بگم...
دلیل این آشفتگیا ، این سردرگم بودن و این حس داغون که رهام نمیکنه ، تویی..!
این که پست میزارم و به دو دیقه نرسیده میره رو مخم و پاکش میکنم
این که جواب آبجیم و با بله میدم و یادم میره که پیام سین شده باید جواب داشته باشه ، همه و همه تقصیر توعه!
من بهت گفته بودم اگه وابسته بشم دیگه بلد نیستم دلم و جمع کنم ، گفته بودم وقتایی که عصبی بشم استخون دستام تیر میکشن چون میکوبمشون تو دیوار و حتی میدونستی حسودم..!
اون قدری که وقتی اسمت و کنار اسم یکی دیگه ببینم ممکنه قلبم از جا کنده شه..!
پس چرا حواست و پرت یکی کردی که قلبم تیر بکشه؟
میدونستم بایدمی ولی شایدتم ، اما نه این قدر بی ارزش که فراموش کنی!
تو همه ی اینارو میدونستی و اذیتم کردی!
الانم انقد داغونم که دیگه نه کاری از دست خودم برمیاد نه دیگران!
من قول دادم به چیزای مسخره برای نفس نکشیدنم حتی فکرم نکنم ، اما میدونی وقتی حالم بد باشه انقد گریه میکنم که بمونم رو دستت!
میگم بدم نشد..!
حالا بجز تولدش یه دلیل دیگم برای گریه کردن دارم..!
حواست نیس ببینی انقد گریه کردم که موقه ی راه رفتن از سردرد تلو تلو میخورم..!
دلم و خیلی بد شکستی..!
ولی دوست دارم هنوزم(:!
دیدگاه ها (۰)

دوس دارم حرف بزنم تا آرومم کنی..!ولی نمیتونم..!کاش یکی بهم م...

جانا به غم نشانده ای دلِ ما را🥲💔4:40

کاش می‌شد یمدت بِرَم..!حالا نمیدونم کجا .. یذره دور باشم از ...

(:

𝗜𝗺𝗽𝗼𝘀𝘀𝗶𝗯𝗹𝗲 𝗳𝗮𝘁𝗲' 𝘀𝗲𝗮𝘀𝗼𝗻:𝟮𝗣𝗮𝗿𝘁:𝟭𝟬هوانگ مین با تعجب نگاهم میکر...

پارت بیستو یکمسلام بابا بابام:سلام خوشگل بابا خوبی ؟بیا شامت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط