یه اتاقی باشه…
یه اتاقی باشه…
من باشم…
تو باشی…
کف اتاق سنگ باشه…سنگ سفید…
تو منو بغل کنی که نترس
که سردم نشه
که نلرزم…
تو تکیه دادی به دیوار…
پاهاتم دراز کردی…
من اومدم نشستم جلوت…
بهت تکیه دادم…با پاهات محکم منو گرفتی
دوتا دستتم دورم حلقه کردی…
بهت میگم چشماتو میبندی؟!
میگی آره…
بهت میگم برام قصه میگی…؟!
تو گوشم…؟!
میگی اره!…
بعد شروع میکنی…
میدونی…؟!
میخوام رگ بزنم…
یه حرکت سریع…
یه ضربه عمیق…
بلدی که…؟!
تو چشماتو بستی… من تیغو از جیبم در میارم…
نمیبینی که… سریع میبرم…
نمیفهمی…
خون فواره میزنه…
نمیفهمی که…
دستم میسوزه…
لبمو گاز میگیرم که…
که منو نبینی… که نفهمی…
تو داری هنوز قصه میگی
قشنگه نه…؟!
من شلوارک پامه…
دستمو میزارم رو زانوم
رگم انگار داره گریه میکنه…
میریزه رو زانوم… از زانوم میریزه رو سنگا
قشنگه مسیر حرکتش نه…؟!
حیف که تو چشماتو بستی و نمیبینی
تو بغلم کردی…
میبینی که سرد شدم…
محکم تر بغلم میکنی تا گرم بشم
میبینی نامنظم نفس میکشم…
تو دلت میگی
اخی دوباره نفسش مث بار اول که دیدمش گرفت…
میبینی هرچی محکم تر بغلم میکنی سردتر میشم
میبینی دیگه نفس نمیکشم… چشماتو باز میکنی و میبینی…
من مُردم…
میدونی…؟! من میترسم خودمو بکشم…
از سرد شدن…
از تنهایی مردن…
از خون دیدن…
میترسم…
ولی…
وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم…
مُردن خوب بود…
ارومه ارووم…
گریه نکن دیگه…
من که دیگه نیستم…
که وقتی اشکتو میبینم…
چشماتو بوس کنم…
بگم خوشگل شدیاا…
که همون جوری…
وسط گریه هات بخندی… گریه نکن دیگه خوب؟!… دلم میشکنه…
دله روح نازکه…
نشکونش…
خب…؟
من باشم…
تو باشی…
کف اتاق سنگ باشه…سنگ سفید…
تو منو بغل کنی که نترس
که سردم نشه
که نلرزم…
تو تکیه دادی به دیوار…
پاهاتم دراز کردی…
من اومدم نشستم جلوت…
بهت تکیه دادم…با پاهات محکم منو گرفتی
دوتا دستتم دورم حلقه کردی…
بهت میگم چشماتو میبندی؟!
میگی آره…
بهت میگم برام قصه میگی…؟!
تو گوشم…؟!
میگی اره!…
بعد شروع میکنی…
میدونی…؟!
میخوام رگ بزنم…
یه حرکت سریع…
یه ضربه عمیق…
بلدی که…؟!
تو چشماتو بستی… من تیغو از جیبم در میارم…
نمیبینی که… سریع میبرم…
نمیفهمی…
خون فواره میزنه…
نمیفهمی که…
دستم میسوزه…
لبمو گاز میگیرم که…
که منو نبینی… که نفهمی…
تو داری هنوز قصه میگی
قشنگه نه…؟!
من شلوارک پامه…
دستمو میزارم رو زانوم
رگم انگار داره گریه میکنه…
میریزه رو زانوم… از زانوم میریزه رو سنگا
قشنگه مسیر حرکتش نه…؟!
حیف که تو چشماتو بستی و نمیبینی
تو بغلم کردی…
میبینی که سرد شدم…
محکم تر بغلم میکنی تا گرم بشم
میبینی نامنظم نفس میکشم…
تو دلت میگی
اخی دوباره نفسش مث بار اول که دیدمش گرفت…
میبینی هرچی محکم تر بغلم میکنی سردتر میشم
میبینی دیگه نفس نمیکشم… چشماتو باز میکنی و میبینی…
من مُردم…
میدونی…؟! من میترسم خودمو بکشم…
از سرد شدن…
از تنهایی مردن…
از خون دیدن…
میترسم…
ولی…
وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم…
مُردن خوب بود…
ارومه ارووم…
گریه نکن دیگه…
من که دیگه نیستم…
که وقتی اشکتو میبینم…
چشماتو بوس کنم…
بگم خوشگل شدیاا…
که همون جوری…
وسط گریه هات بخندی… گریه نکن دیگه خوب؟!… دلم میشکنه…
دله روح نازکه…
نشکونش…
خب…؟
۷.۲k
۱۶ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.