Part° 15
Part° 15
° ویو ا/ت °
1 دقیقه بعد اینکه تهیونگ از اتاقم رفت بیرون صدای ویبره شنیدم... دنبال صدا گشتم و پیداش کردم.. گوشی تهیونگ بود.. سریع در اتاقو باز کردم و از منشی پرسیدم کجاست و گفت همین چند ثانیه پیش سوار اسانسور شد
+سریع با نگهبان تماس بگیر بگو بهش بگن گوشیشو تو اتاقم جا گذاشته
منشی: چشم
در اتاقو باز کردم و خواستم برم داخل که دوباره گوشیش زنگ خورد... به اسمش نگاه کردم.. مامان سیو کرده بود
جواب ندادم که قطع شد
+حیحح 5تا میس کال داره حالا چیکار کنممم
واییی خدااااا عکس سگشو گذاشته و صفحش..چقدر نانازهههه
دوباره مامانش زنگ زد
+وایی چیکار کنم جواب بدم یا ندم؟
بدم یا نه؟
وایی تهیونگ ببخشید قصد بدی ندارم فقط برای اینکه نگران نشه جواب میدم.. (با خودش بلند حرف میزنه)
(علامت مامان تهیونگ ← م.ت)
م.ت: الوو پسرمم؟ چرا جواب نمیدی؟ مردمو زنده شدم
+اا..مم.. سلام
م.ت: شما کی هستید؟ پسرم کجاست؟
+عذرمیخوام نمیخوام سو تفاهم ایجاد کنم.. پسرتون گوشیشو تو دفتر من جا گذاشته.. من قصد فضولی نداشتم فقط چون شما خیلی زنگ زدید فکر کردم نگران شدید برای همین جواب دادم تا بگم نگران نباشید
م.ت: اهااا خب دخترم زودتر بگو دلم شور زد
+عذرمیخوام
م.ت: اشکال نداره.. اسمت چیه دخترم؟
+ات هستم کیم ات
م.ت: چه اسم قشنگی..میگم حتما بیا پیشم باهم چای بخوریم.. خیلی دوست دارم ببینم قیافت هم عین صدات دلنشینه(ودف مادر من با هر دختری که حرف میزنی نباید سریع به چای دعوتش کنیی😑)
+نظر لطفتونه.. چشم حتماا (خنده اروم)
خوشحال شدم از اشنایی با شما
م.ت: منم همین طور خب دیگه مزاحمت نشم خدافظ
+مراحمید خدافظ (رگ ایرانی دارععع انقد تعارف و قربون صدقه میرهه)
تلفنو قطع کردم و گفتم..
+به نظر زن مهربونی میاد..کنجکاو شدم از نزدیک ببینمش
وایی فکن با مامانم جور بشن چی میشه..دیگه از هم جدا نمیشن😂
داشتم باخودم بلند حرف میزدم که یهو یکی کنار گوشم زمزمه کرد...
° ویو تهیونگ °
داشتم از شرکت میرفتم بیرون که نگهبان گفت گوشیمو تو اتاق ات جا گزاشتم
_اوففف دوباره باید برم بالاا
برگشتم و سوار اسانسور شدم..به میله تکیه دادم و منظره بیرون رو تماشا کردم..کل شهرو میشد دید..
تو همین فکرا بودم که در اسانسور باز شد..اومدم بیرون و به سمت دفتر ات قدم برداشتم.. خواستم درو باز کنم که با شنیدن صداش ایستادم...
از لای در نگاه کردم ببینم چیکار میکنه...
(😂😂بی صدا میخنده)
این دختر چرا انقدر با مزست 😂(خود درگیری مزمن داره😂)
از لحن صحبتش فهمیدم مامانمه... بعد از اینکه تلفنو قطع کرد داشت درمورد اشنایی مامانم و مامانش میگفت
نمیدونم چراا ولی با این حرفش خوشحال شدم
اروم و بی صدا درو باز کردم و رفتم پشتش ایستادم و گفتم...
__________________________________
پایان پارت 15
👍🏻30
💬46
° ویو ا/ت °
1 دقیقه بعد اینکه تهیونگ از اتاقم رفت بیرون صدای ویبره شنیدم... دنبال صدا گشتم و پیداش کردم.. گوشی تهیونگ بود.. سریع در اتاقو باز کردم و از منشی پرسیدم کجاست و گفت همین چند ثانیه پیش سوار اسانسور شد
+سریع با نگهبان تماس بگیر بگو بهش بگن گوشیشو تو اتاقم جا گذاشته
منشی: چشم
در اتاقو باز کردم و خواستم برم داخل که دوباره گوشیش زنگ خورد... به اسمش نگاه کردم.. مامان سیو کرده بود
جواب ندادم که قطع شد
+حیحح 5تا میس کال داره حالا چیکار کنممم
واییی خدااااا عکس سگشو گذاشته و صفحش..چقدر نانازهههه
دوباره مامانش زنگ زد
+وایی چیکار کنم جواب بدم یا ندم؟
بدم یا نه؟
وایی تهیونگ ببخشید قصد بدی ندارم فقط برای اینکه نگران نشه جواب میدم.. (با خودش بلند حرف میزنه)
(علامت مامان تهیونگ ← م.ت)
م.ت: الوو پسرمم؟ چرا جواب نمیدی؟ مردمو زنده شدم
+اا..مم.. سلام
م.ت: شما کی هستید؟ پسرم کجاست؟
+عذرمیخوام نمیخوام سو تفاهم ایجاد کنم.. پسرتون گوشیشو تو دفتر من جا گذاشته.. من قصد فضولی نداشتم فقط چون شما خیلی زنگ زدید فکر کردم نگران شدید برای همین جواب دادم تا بگم نگران نباشید
م.ت: اهااا خب دخترم زودتر بگو دلم شور زد
+عذرمیخوام
م.ت: اشکال نداره.. اسمت چیه دخترم؟
+ات هستم کیم ات
م.ت: چه اسم قشنگی..میگم حتما بیا پیشم باهم چای بخوریم.. خیلی دوست دارم ببینم قیافت هم عین صدات دلنشینه(ودف مادر من با هر دختری که حرف میزنی نباید سریع به چای دعوتش کنیی😑)
+نظر لطفتونه.. چشم حتماا (خنده اروم)
خوشحال شدم از اشنایی با شما
م.ت: منم همین طور خب دیگه مزاحمت نشم خدافظ
+مراحمید خدافظ (رگ ایرانی دارععع انقد تعارف و قربون صدقه میرهه)
تلفنو قطع کردم و گفتم..
+به نظر زن مهربونی میاد..کنجکاو شدم از نزدیک ببینمش
وایی فکن با مامانم جور بشن چی میشه..دیگه از هم جدا نمیشن😂
داشتم باخودم بلند حرف میزدم که یهو یکی کنار گوشم زمزمه کرد...
° ویو تهیونگ °
داشتم از شرکت میرفتم بیرون که نگهبان گفت گوشیمو تو اتاق ات جا گزاشتم
_اوففف دوباره باید برم بالاا
برگشتم و سوار اسانسور شدم..به میله تکیه دادم و منظره بیرون رو تماشا کردم..کل شهرو میشد دید..
تو همین فکرا بودم که در اسانسور باز شد..اومدم بیرون و به سمت دفتر ات قدم برداشتم.. خواستم درو باز کنم که با شنیدن صداش ایستادم...
از لای در نگاه کردم ببینم چیکار میکنه...
(😂😂بی صدا میخنده)
این دختر چرا انقدر با مزست 😂(خود درگیری مزمن داره😂)
از لحن صحبتش فهمیدم مامانمه... بعد از اینکه تلفنو قطع کرد داشت درمورد اشنایی مامانم و مامانش میگفت
نمیدونم چراا ولی با این حرفش خوشحال شدم
اروم و بی صدا درو باز کردم و رفتم پشتش ایستادم و گفتم...
__________________________________
پایان پارت 15
👍🏻30
💬46
۱۲.۲k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.