ا.ت ویو
ا.ت ویو
خواستم خون رو بخورم که در اتاق توسط یکی شکسته شد(نههههه به همین زودیا ا.ت حافظشو به دست نمیاره))
جیمین: ا.ت بدش من(عربده)
ا.ت: ب باش
جیمین: واقعا به سرت زده میخوای خون داخلش رو بخوری هاننن(عربده)
ا.ت:(گریه)
ع.ج: جیمین چرا سرش داد میزنی اصن من میخوام گردنبند رو بدم به ا.ت
جیمین:خودت قبلا روی این گردنبند خیلی حساس بودی حالا چیشد بخشنده شدی(عصبی)
هیونجین: حالا که چیزی نشده چرا بیخودی سرش داد میزنی
جیمین: ا.ت ازشون بخاطر برداشتن گردنبند معذرت خواهی کن زود باشششش(آخرش و با داد)
ا.ت: م معذرت هق. میخوام هق که گردنبندتون رو هق برداشتم(گریه)
ع.ج:هوفففف جیمین ما دیگه میریم
جیمین ویو
گردنبند رو دادم به عمو و رفتن بهت حالی میکنم ا.ت خانم
رفتم سمت ا.ت و
جیمین: چرا این کارو کردیییی(عربده)
ا.ت: هق ببخشید(گریه)
جیمین :خفه شووو فک کردی با خوردن خون داخل شیشه خوناشام میشی هه اگر میخواستی خوناشام بشی به خودم میگفتی
ا.ت: ت تروخدا تمامش کن یه غلطی کردم.
ا.ت و گرفتم بغلم واقعا زیاده روی کردم دلیل این کارش رو نمیدونستم پس نخواستم دعوا ادامه پیدا کنه و گرفتمش توی بغلم
جیمین: ببخشید زیاده روی کردم
ا.ت: هق م منم نباید اون کارو میکردم(گریه)
جیمین: دیگه تمومش کن نمیخوام چیزی بشنوم
ا.ت ویو
نشستیم رو کاناپه توی بغل جیمین گریه کردم
جیمین ویو
متوجه نفس های منظمش شدم همونطوری منم خوابیدم
لایک: ۲۰
خواستم خون رو بخورم که در اتاق توسط یکی شکسته شد(نههههه به همین زودیا ا.ت حافظشو به دست نمیاره))
جیمین: ا.ت بدش من(عربده)
ا.ت: ب باش
جیمین: واقعا به سرت زده میخوای خون داخلش رو بخوری هاننن(عربده)
ا.ت:(گریه)
ع.ج: جیمین چرا سرش داد میزنی اصن من میخوام گردنبند رو بدم به ا.ت
جیمین:خودت قبلا روی این گردنبند خیلی حساس بودی حالا چیشد بخشنده شدی(عصبی)
هیونجین: حالا که چیزی نشده چرا بیخودی سرش داد میزنی
جیمین: ا.ت ازشون بخاطر برداشتن گردنبند معذرت خواهی کن زود باشششش(آخرش و با داد)
ا.ت: م معذرت هق. میخوام هق که گردنبندتون رو هق برداشتم(گریه)
ع.ج:هوفففف جیمین ما دیگه میریم
جیمین ویو
گردنبند رو دادم به عمو و رفتن بهت حالی میکنم ا.ت خانم
رفتم سمت ا.ت و
جیمین: چرا این کارو کردیییی(عربده)
ا.ت: هق ببخشید(گریه)
جیمین :خفه شووو فک کردی با خوردن خون داخل شیشه خوناشام میشی هه اگر میخواستی خوناشام بشی به خودم میگفتی
ا.ت: ت تروخدا تمامش کن یه غلطی کردم.
ا.ت و گرفتم بغلم واقعا زیاده روی کردم دلیل این کارش رو نمیدونستم پس نخواستم دعوا ادامه پیدا کنه و گرفتمش توی بغلم
جیمین: ببخشید زیاده روی کردم
ا.ت: هق م منم نباید اون کارو میکردم(گریه)
جیمین: دیگه تمومش کن نمیخوام چیزی بشنوم
ا.ت ویو
نشستیم رو کاناپه توی بغل جیمین گریه کردم
جیمین ویو
متوجه نفس های منظمش شدم همونطوری منم خوابیدم
لایک: ۲۰
۴.۲k
۰۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.