هق هق های باران را همه جشن می گیرند

هق هق های باران را همه جشن می گیرند...
و صداقت آفتاب را نفرین میکنند...

این چه روزگاریست که میمیراند موریانه های عاشقی را
که گوشه ای دنج، دلشان برای هم ضعف میرفت و
لای یک کاشی ترک برداشته عشق بازی می کردند
و پایی آمد و شکست نگاه عاشقانه شان را...

زمانه ی بدی شده ، شبسو ها را لای یک زر ورق میپیچند
تا خشک شود نورشان .

بیچاره خورشید ، چه غریبی میکند زیر ملحفه ماهتاب.

و صدای هوهوی جفت گیری گرگ ها تهدیده چشم های
به خواب نرفته کودکان میشود .

زمانه عجیبیست ، کسی انگشتر کفشدوزک ها را به لالایی
برگ وصلت نمیدهد.

و کِل نمیکشد کسی برای آزادی قاصدک ها.
و کسی سازی نمی نوازد برای آغاز فصل ماهی ها .
و کسی باور نمیکند شسکتن سنت جفت شدن مور با ملخ را .
و هیچکس دلش ضعف نمیرود برای رقص ابر و باران .
و کسی جدال نابرابر موج را با ساحل به انتها نمی رساند .
و کسی هیچ نیمه عریان قورباغه ای را که در منجلاب مردابی
به گل بدل شده و بال بال میزند را نمی بیند .


زمانه ی غریبیست...
دیدگاه ها (۱۰)

بِماند که اخم ها و لبخندهایت احساسات مرا وَرز میدهند... بِ...

سلام, دوست مجازیم. آری تو را میگویم که نمیشناسمت. اما نه که...

ما آدم ها گاهی آنقدر در تن افکار پوچ و بیهوده مان پیچ می خور...

دلم نمیخواهد در این زمان جوانی را تکرار کنم،زیرا هیچ رنگ و ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط