دلم نمیخواهد در این زمان جوانی را تکرار کنمزیرا هیچ رنگ
دلم نمیخواهد در این زمان جوانی را تکرار کنم،زیرا هیچ رنگ و بوی واقعی ندارد.
دیگر رنگ گلها احساسات را به وجد نمی آوردو گذر از کوچه های تنگ و کاهگلی نشاط آور نیست.
حس زندگی فقط زنده ماندن است و تجدد و تجمل زندگی را احاطه کرده.
یاد آن روزها به خیر این همه دیوار نبود.
این چنین بر رخ دل گرد غم یار نبود.
حتی عشق و دوستی نیز رنگی ندارد.
اس ام اس جای نامه و گلهای قرمز و شمع و پروانه را گرفته،دیگر همسایه ها دور هم جمع نمیشوند و سبزی پاک کنند و گپ بزنند.
با هم غذا خوردن از یادها رفته،فست فود جای سفره های پربرکت گذشته را گرفته.
زندگی ماشینی،گلهای مصنوعی،خنده های تصنعی،دلخوشیهای زودگذر،کامپیوتر و اینترنت.
دیگر رو در رو نمیتوانیم صحبت کنیم تا از برق چشمان و لبخندهای واقعی لذت ببریم.
در این روزگار بی مقدار چه سخت میگذرد تنهایی…
چرا وقت نداریم به نظاره غروب بنشینیم…
طلوع آفتاب را آیا هیچ دیده ای؟
قدم زدن روی برگهای خزان زده و خشک دیگر معنا ندارد
قدم ها تند شده…دوان دوان…به کجا چنین شتابان؟
چرا دیگر شرشر آب جوی دلپذیر نیست
چرا برگها را در آب رها نمیکنیم؟
گلدانهای پلاستیکی و شمعدانیهای مصنوعی پنجره ها را پر کرده اند،بدون هیچ عطری،بدون هیچ احساسی…
همه جا لبریز از فاصله است.
نکند دور شویم از دل هم آسان و بیفتد زدهن نان و پنیر احساس...
سفره ی خاطره ها بوی کپک بردارد…
دیگر رنگ گلها احساسات را به وجد نمی آوردو گذر از کوچه های تنگ و کاهگلی نشاط آور نیست.
حس زندگی فقط زنده ماندن است و تجدد و تجمل زندگی را احاطه کرده.
یاد آن روزها به خیر این همه دیوار نبود.
این چنین بر رخ دل گرد غم یار نبود.
حتی عشق و دوستی نیز رنگی ندارد.
اس ام اس جای نامه و گلهای قرمز و شمع و پروانه را گرفته،دیگر همسایه ها دور هم جمع نمیشوند و سبزی پاک کنند و گپ بزنند.
با هم غذا خوردن از یادها رفته،فست فود جای سفره های پربرکت گذشته را گرفته.
زندگی ماشینی،گلهای مصنوعی،خنده های تصنعی،دلخوشیهای زودگذر،کامپیوتر و اینترنت.
دیگر رو در رو نمیتوانیم صحبت کنیم تا از برق چشمان و لبخندهای واقعی لذت ببریم.
در این روزگار بی مقدار چه سخت میگذرد تنهایی…
چرا وقت نداریم به نظاره غروب بنشینیم…
طلوع آفتاب را آیا هیچ دیده ای؟
قدم زدن روی برگهای خزان زده و خشک دیگر معنا ندارد
قدم ها تند شده…دوان دوان…به کجا چنین شتابان؟
چرا دیگر شرشر آب جوی دلپذیر نیست
چرا برگها را در آب رها نمیکنیم؟
گلدانهای پلاستیکی و شمعدانیهای مصنوعی پنجره ها را پر کرده اند،بدون هیچ عطری،بدون هیچ احساسی…
همه جا لبریز از فاصله است.
نکند دور شویم از دل هم آسان و بیفتد زدهن نان و پنیر احساس...
سفره ی خاطره ها بوی کپک بردارد…
- ۱۰.۵k
- ۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط