گفتی سالهای سرسبزی صنوبر را

گفتی: سالهای سرسبزی ِ صنوبر را،
فدای فصل ِ سرد ِ فاصله مان نکن!
من سکوت کردم!
گفتی: یک پلک نزده، پرنده ی پندارم
از بام ِ خیال تو خواهد پرید!
من سکوت کردم!
گفتی: هیچ ستاره ای،
دستاویز ِ تو در این سقوط ِ بی سرانجامم نخواهد شد!
من سکوت کردم!
گفتی: دوری ِ دستها و هم‌کناری ِ دلها، تنها راه ِ رها شدن است!
من سکوت کردم!
گفتی: قول می دهم هر از گاهی،
چراغ ِ یاد ِ تو را در کوچه ی بی چنار و چلچله روشن کنم!
من سکوت کردم!
سکوت کردم ، اما
دیگر نگو که هق هق ِ ناغافلم را
از آنسوی صراحت ِ سیم و ستاره نشنیدی!

#یغما_گلرویی
دیدگاه ها (۱)

انگار من پشت میزِ کافه‌ایدر حال خواندن شعری بوده‌امو تو در آ...

گند زدیم!... با دیدن آن فیلم ها و خواندن آن کتاب ها و شعرها....

صبح امروز کسی گفت به من:تو چقدر تنهایی ...گفتمش در پاسخ :تو ...

بار آخر من ورق را با دلم بر میزنمبار آخر حکم کناما نه بی دل....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط