تصور نبودنت ،در من نمیگنجد...
تصور نبودنت ،در من نمیگنجد...
من بی تو ، فلات خشکی را می مانم ، که
در رویاهایش ،متصور جنگلی
سبز و بارنی ست...
کوچ میکنم از فکر #نبودن تو، به
دنیای تازه ای که در آن، حضور سرشارت
زدوده گرد و غبار تنهایی را ، از
چهره ی مضطر پیاده روهای شهر...
در من ،مردی زندگی میکند،که
میخرد نازهای زنانه ی تورا
به قیمتی گزاف ،از خزانه ی دلش...
و قاب میگیرد تصویری از
چشمهای خمارت را به وقت #دلتنگی ...
بانو...
پیاده روهای دلم ،سالهاست
در #حسرت عبورتان نشسته اند...
کمی با ما راه بیا...
من بی تو ، فلات خشکی را می مانم ، که
در رویاهایش ،متصور جنگلی
سبز و بارنی ست...
کوچ میکنم از فکر #نبودن تو، به
دنیای تازه ای که در آن، حضور سرشارت
زدوده گرد و غبار تنهایی را ، از
چهره ی مضطر پیاده روهای شهر...
در من ،مردی زندگی میکند،که
میخرد نازهای زنانه ی تورا
به قیمتی گزاف ،از خزانه ی دلش...
و قاب میگیرد تصویری از
چشمهای خمارت را به وقت #دلتنگی ...
بانو...
پیاده روهای دلم ،سالهاست
در #حسرت عبورتان نشسته اند...
کمی با ما راه بیا...
۲۲۱
۱۲ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.