از جهانت بگذر و بگذار و همراهم بیا

از جهانت بگذر و بگذار و همراهم بیا
شعرهایت را فقط بردار و همراهم بیا
پشت سر آتش به پا کن تا بسوزد هر چه هست
ها ! بکش کبریت بر انبار و همراهم بیا
خاطرات سالهایت را کنار دیگران
هم به دست دیگران بسپار و همراهم بیا
راهمان دور است و ناهموار،تصمیمی بگیر
بگذر از این شک لاکردار و همراهم بیا
بگذر از آنان که می خواهند از من بگذری
دیگران را , دیگران بشمار و همراهم , بیا
من از این تکرار بی پایان عبورت می دهم
پا به جای پای من بگذار و همراهم بیا
سالها دیوار آدمها سر ما را شکست
عشق من بگذر از این دیوار همراهم بیا
اینهمه از اشتیاقم , شانه خالی کرده ای
گوش کن,حرف مرا , این بار همراهم بیا
دیدگاه ها (۹)

کرده ام از دستِ ایـن فرهنگ، هنگ!گشته از عشقت دلِ دلتنگ، تنگب...

جان خوشست، اما نمی‌خواهم که: جان گویم تو راخواهم از جان خوش‌...

محمد برقعی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط