دوست داشتم عکاس بودم

دوست داشتم عکاس بودم.
کادر می بستم روی صورت دوست داشتنی های زندگیـَم
میگفتم یک دو ...سیـــب!
(این سیبِ آخر را یک جوری می گفتم که لبخندشان از کادر بزند بیـــرون!)
و لبخندشان را...
تصویرِ مثبتِ زندگی بخششان را... ثبت می کردم.
قاب می گرفتم
و می گذاشتم کنجِ طاقچه ی دلم...
اصلا شاید یک سبکِ نوینِ عکاسی خلق می کردم
به نامِ خنــده ی حیات بخــش. . .
دیدگاه ها (۱)

مادرم گفت عجب عـطــر قشنگی زده ای!!باز بوی گـل گـیسـو ی تو م...

آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنمسیر نمی‌شود نظر بس که لطیف ...

نکند بوی تورا باد به هرجا ببرد؟!خوش ندارم دل هر رهگذری را بب...

برگردیم به زمان های قدیمبه ما تکنولوژی نیامده جانم...برایت ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط