نمیدانم چرا شبها دلم ناگاه میگیرد

نمیدانم چرا شبها ، دلم ناگاه میگیرد
گلویم را غمی جانسوز و بغض آه میگیرد

شبم تاریک و دردم لاعلاج و سینه ام پر خون
همیشه وقت تنهایی ، دلم چون ماه میگیرد

خداوندا برایم راهی از بیراهه پیدا کن
که هرجا رهسپارم ، غم برویم راه میگیرد

نمیدانم چگونه این همه غم ، در دلم جا شد
اگر با چاه گویم درد ، قلب چاه میگیرد

شکایت میکنم هر لحظه از غم بسکه بی تابم
گمان دارم دل غم هم ز من گه گاه میگیرد

مکن در پیش درویشان حکایت از دل تنگم
که از این درد بی درمان ، دل هر شاه میگیرد
دیدگاه ها (۱)

قلم بنویس دردم را ، هوای قلب سردم را بگو با آینه آرام ، دلیل...

بعضی زخم ها رو باید درماڹ کنیتا بتونی بہ راهت ادامه بدیولیبع...

 آرام بگیر ای دل ،هرچند پر از دردی از خاطره خالی شو ، وقت ا...

گل، بـــــوی بهشت را ز احمد دارداین بوی خوش از خالق سرمد د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط