📚 افتاب در حجاب
📚#افتاب_در_حجاب
♥️#ادامه_قسمت47
امام را بر مرکب لغزان خویش ، حفظ کنى:
ام ایمن چنین گفت: عزیز دلم و کلام پدر بر تمام گفته هاى او مهر تایید زد: من آنجا بودم آن روز که پیامبر به منزل فاطمه دعوت بود و فاطمه برایش حریره اى مهیا کرده بود. حضرت على (علیه السلام ) ظرفى از خرما پیش روى او نهاد و من قدحى از شیر و سرشیر فراهم آوردم.رسول خدا، على مرتضى ، فاطمه زهرا و حسن و حسین ، از آنچه بود، خوردند و آشامیدند. آنگاه على برخاست و آب بر دست پیامبر ریخت . پیامبر، دستهاى شسته به صورت کشید و به على ، فاطمه و حسن و حسین نگریست .
سرور و رضایت و شادمانى در نگاهش موج مى زد.... آنگاه رو به آسمان کرد و ابر غمى بر آسمان چشمش نشست . سپس به سمت قبله چرخید، دو دست به دعا برداشت و بعد سر به سجده گذاشت . و ناگهان شروع به گریستن کرد. همه متعجب و حیران به او مى نگریستیم و او همچنان مى گریست. سر از سجده برداشت و اشک همچنان مثل باران بهارى ، از گونه هایش فرو مى چکد.اهل بیت و من ، همه از گریه پیامبر، محزون شدیم اما هیچ کدام دل سؤال کردننداشتیم .
این حال آنقدر به طول انجامید که فاطمه و على به حرف آمدند و عرضه داشتند: خدا چشمانتان را گریان نخواهد یا رسول الله! چه چیز، حالتان را دگرگون کرد و اشکتان را جارى ساخت؟! دلهاى ما شکست از دیدار این حال اندوهبار شما.پیامبر فرمود: عزیزانم ! از دیدن و داشتن شما آنچنان حس خوشى به من دست داد که پیش از این هرگز بدین مرتبت از شادمانى و سرور دست نیافته بودم . شما را عاشقانه و شادمانه نگاه مى کردم خدا را به نعمت وجودتان ، سپاس مى گفتم که ناگهان جبرئیل فرود آمد...
#ادامه_دارد...
♥️#ادامه_قسمت47
امام را بر مرکب لغزان خویش ، حفظ کنى:
ام ایمن چنین گفت: عزیز دلم و کلام پدر بر تمام گفته هاى او مهر تایید زد: من آنجا بودم آن روز که پیامبر به منزل فاطمه دعوت بود و فاطمه برایش حریره اى مهیا کرده بود. حضرت على (علیه السلام ) ظرفى از خرما پیش روى او نهاد و من قدحى از شیر و سرشیر فراهم آوردم.رسول خدا، على مرتضى ، فاطمه زهرا و حسن و حسین ، از آنچه بود، خوردند و آشامیدند. آنگاه على برخاست و آب بر دست پیامبر ریخت . پیامبر، دستهاى شسته به صورت کشید و به على ، فاطمه و حسن و حسین نگریست .
سرور و رضایت و شادمانى در نگاهش موج مى زد.... آنگاه رو به آسمان کرد و ابر غمى بر آسمان چشمش نشست . سپس به سمت قبله چرخید، دو دست به دعا برداشت و بعد سر به سجده گذاشت . و ناگهان شروع به گریستن کرد. همه متعجب و حیران به او مى نگریستیم و او همچنان مى گریست. سر از سجده برداشت و اشک همچنان مثل باران بهارى ، از گونه هایش فرو مى چکد.اهل بیت و من ، همه از گریه پیامبر، محزون شدیم اما هیچ کدام دل سؤال کردننداشتیم .
این حال آنقدر به طول انجامید که فاطمه و على به حرف آمدند و عرضه داشتند: خدا چشمانتان را گریان نخواهد یا رسول الله! چه چیز، حالتان را دگرگون کرد و اشکتان را جارى ساخت؟! دلهاى ما شکست از دیدار این حال اندوهبار شما.پیامبر فرمود: عزیزانم ! از دیدن و داشتن شما آنچنان حس خوشى به من دست داد که پیش از این هرگز بدین مرتبت از شادمانى و سرور دست نیافته بودم . شما را عاشقانه و شادمانه نگاه مى کردم خدا را به نعمت وجودتان ، سپاس مى گفتم که ناگهان جبرئیل فرود آمد...
#ادامه_دارد...
۳.۲k
۲۹ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.