این روزها به هر مجلسی که می روم وقتی روضه خوان می گوید...
این روزها به هر مجلسی که می روم وقتی روضه خوان می گوید...
آنقدر در می زنم این خانه را، تا ببینم روی صاحب خانه را
زیر لب زمزمه می کنم اللهم ارزقنا کربلا
آخر این روزها هم حضرت زینب سلام الله علیها چنین می گوید...
که برود در کنار حسینش آرام بگیرد...
که برود عباسش را ببیند...
که علی اکبرش، علی اصغرش را...
و شاید بر مزار دسته گلهای عبدالله...
من هم کربلا می خواهم تا تو را ببینم، تا با تو باشم هنگامی که ناحیه می خوانی...
هنگامی که خون از دیدگانت جاری می شود...
اما روضه خوان می گفت تو می آیی به هر مجلس جد غریبت...
تو می آیی پای روضه ی عمویت عباس
آقای مهربان! من هر روز به عشق شما روضه می روم تا هم در غربت جدت بگریم، هم تو قدم بر چشم من نهی و دستی بر دل من کشی که خسته است از فتنه های آخرالزمان...
آقای من سلام...
قدم بر چشم من بگذار...
آنقدر در می زنم این خانه را، تا ببینم روی صاحب خانه را
زیر لب زمزمه می کنم اللهم ارزقنا کربلا
آخر این روزها هم حضرت زینب سلام الله علیها چنین می گوید...
که برود در کنار حسینش آرام بگیرد...
که برود عباسش را ببیند...
که علی اکبرش، علی اصغرش را...
و شاید بر مزار دسته گلهای عبدالله...
من هم کربلا می خواهم تا تو را ببینم، تا با تو باشم هنگامی که ناحیه می خوانی...
هنگامی که خون از دیدگانت جاری می شود...
اما روضه خوان می گفت تو می آیی به هر مجلس جد غریبت...
تو می آیی پای روضه ی عمویت عباس
آقای مهربان! من هر روز به عشق شما روضه می روم تا هم در غربت جدت بگریم، هم تو قدم بر چشم من نهی و دستی بر دل من کشی که خسته است از فتنه های آخرالزمان...
آقای من سلام...
قدم بر چشم من بگذار...
۱۷
۲۳ آبان ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.