(پارت ۱۳)
(پارت ۱۳)
"ا.ت"
که خوردم به یه چیز سفت....
اوه اوه فکر کنم گير افتادم. خوب از کفش و کت و شلوار میشه فهمید که داره میره یه جایی به صورتش نگاه کردم. عه چقدر آشناست.... صبر کن اینکه همونی نبود که منو بیهوش کرد آورد تواین جهنم؟! چرا خودشه.
جیمین: به چه جرعتی تو اتاقا سرک میکشی؟ (با داد و خشن)
صداش اول آروم بود ولی بعد کم کم صداش رو بالا برد که دیگه آخرش به داد کشیده شد.
از صدای بلندش ترس مهمون دلم شد. و باز هم بدبختیم شروع شد. من نباید میترسیدم یا استرس یا ناراحت میشدم . به خاطر مشکل قلبم دکتر گفت اینا برام خوب نیست. ولی خوب مگه این زندگی میزاره. از آخرین باری که رفتم پیش دکتر خیلی نمیگذره که بهم گفت قلبم داره ضعیف تر میشه و نیاز به عمل داره. ولی چون پول کافی برای عمل رو نداشتم نمیشد عمل کنم.
با داد دوبارش به خودم اومدم :
جیمین: با توام. ازت میپرسم چرا داری تو اتاقا سرک میکشی؟
منم با سر تقی بهش گفتم :
+ تو حق نداری سر من داد بزنی.
جیمین: من سر هر کسی که بخوام میتونم داد بکشم تو کسی نیستی که بهم بگی چیکار کنم چیکار نکنم.
+ من هر کسی نیستم بهت این اجازه رو نمیدم که سر من داد بزنی.
صورتش از عصبانیت سرخ شده اومد نزدیکم و مچ دست راستم و گرفت و منو به دیوار چشبوند و تو صورتم با داد خیلی زیاد که دیگه فکر کنم صداش گرفت توپید:
جیمین: خفه شو فکر کردی کی هستی که به من دستور میدی دختره هرزه.
دیگه داشت گریم میگرفت هم به خاطر مچ دستم که داشت زیر دستش له میشد همم به خاطر صداش و کلمه هرزه.
دیگه به طور کامل خفه شدم و فقط با ترس بهش نگاه کردم. قلبم عمون نمیداد. درد داشتم. نه از قلبم از حرفی که بهم زد.
قطره اشک سمجی از گوشه چشمم سر خورد و رفت. تو این وضعیت تنها چیزی که تونستم بگم این بود:
+ دَ....دس.... دستم.
یه نگاه به دستم و یه نگاه خشن به خودم کرد و دستم رو ول کرد و یکم عقب تر دست به سینه وایستاد. انگار منتظر بود که من جوابش رو بدم. وقتی دستم رو ول کرد پخش زمین شدم به نفس نفس افتادم و قلبم رو فشردم.
جیمین: خوب میشنوم.
عجب ادمیه یعنی وضعیت منو درک نمیکنه. میون نفس زدن گفتم
من: من... فقط میخواستم.... اتاق رییست رو پیدا کنم... قصد بدی نداشتم.
جیمین: چرا اتاق رییس و میخوای؟
اَههه پرسش و پاسخاش تموم شدنی نیست؟
من: دیروز خودش گفت بیام پیشش.
جیمین: چرا؟
ای بابا ولمان کن. مثل بچه هایی که انگار کار اشتباهی کردن داره از من بازجویی میکنه. دیگه داشتم عصبی میشدم گفتم:...
خوب خوب اینم از این لذتشو ببرین 😊 ❤
"ا.ت"
که خوردم به یه چیز سفت....
اوه اوه فکر کنم گير افتادم. خوب از کفش و کت و شلوار میشه فهمید که داره میره یه جایی به صورتش نگاه کردم. عه چقدر آشناست.... صبر کن اینکه همونی نبود که منو بیهوش کرد آورد تواین جهنم؟! چرا خودشه.
جیمین: به چه جرعتی تو اتاقا سرک میکشی؟ (با داد و خشن)
صداش اول آروم بود ولی بعد کم کم صداش رو بالا برد که دیگه آخرش به داد کشیده شد.
از صدای بلندش ترس مهمون دلم شد. و باز هم بدبختیم شروع شد. من نباید میترسیدم یا استرس یا ناراحت میشدم . به خاطر مشکل قلبم دکتر گفت اینا برام خوب نیست. ولی خوب مگه این زندگی میزاره. از آخرین باری که رفتم پیش دکتر خیلی نمیگذره که بهم گفت قلبم داره ضعیف تر میشه و نیاز به عمل داره. ولی چون پول کافی برای عمل رو نداشتم نمیشد عمل کنم.
با داد دوبارش به خودم اومدم :
جیمین: با توام. ازت میپرسم چرا داری تو اتاقا سرک میکشی؟
منم با سر تقی بهش گفتم :
+ تو حق نداری سر من داد بزنی.
جیمین: من سر هر کسی که بخوام میتونم داد بکشم تو کسی نیستی که بهم بگی چیکار کنم چیکار نکنم.
+ من هر کسی نیستم بهت این اجازه رو نمیدم که سر من داد بزنی.
صورتش از عصبانیت سرخ شده اومد نزدیکم و مچ دست راستم و گرفت و منو به دیوار چشبوند و تو صورتم با داد خیلی زیاد که دیگه فکر کنم صداش گرفت توپید:
جیمین: خفه شو فکر کردی کی هستی که به من دستور میدی دختره هرزه.
دیگه داشت گریم میگرفت هم به خاطر مچ دستم که داشت زیر دستش له میشد همم به خاطر صداش و کلمه هرزه.
دیگه به طور کامل خفه شدم و فقط با ترس بهش نگاه کردم. قلبم عمون نمیداد. درد داشتم. نه از قلبم از حرفی که بهم زد.
قطره اشک سمجی از گوشه چشمم سر خورد و رفت. تو این وضعیت تنها چیزی که تونستم بگم این بود:
+ دَ....دس.... دستم.
یه نگاه به دستم و یه نگاه خشن به خودم کرد و دستم رو ول کرد و یکم عقب تر دست به سینه وایستاد. انگار منتظر بود که من جوابش رو بدم. وقتی دستم رو ول کرد پخش زمین شدم به نفس نفس افتادم و قلبم رو فشردم.
جیمین: خوب میشنوم.
عجب ادمیه یعنی وضعیت منو درک نمیکنه. میون نفس زدن گفتم
من: من... فقط میخواستم.... اتاق رییست رو پیدا کنم... قصد بدی نداشتم.
جیمین: چرا اتاق رییس و میخوای؟
اَههه پرسش و پاسخاش تموم شدنی نیست؟
من: دیروز خودش گفت بیام پیشش.
جیمین: چرا؟
ای بابا ولمان کن. مثل بچه هایی که انگار کار اشتباهی کردن داره از من بازجویی میکنه. دیگه داشتم عصبی میشدم گفتم:...
خوب خوب اینم از این لذتشو ببرین 😊 ❤
۳.۰k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.