بیآنه ببینمت

بی‌آنڪهـ ببینمت
محسور ڪنندهـ ِِ ایی

بی‌آنڪهـ محسوس باشَدی
شبانه‌ها را
پیچ در پیچ دستانمـ
بهـ گفتگوی ِِِ زیبایی‌اتـ مینشینمـ

بی‌آنڪهـ حضورتـ لمس ِِِِِ نگاهمـ شود
بوی ِِِِِِ دلدادگی‌اتـ
تمامـ ِِِ مشامـ را بهـ یغما میبرد
❥༅͡
من
جانـ ِِِ ڪلامـ را اینگونه بهـ رَه‌اتـ خواهمـ سپرد
بی‌آنڪهـ باشدی ، تمامـَ امـ را بُرده‌ایی ࿐🍁
دیدگاه ها (۰)

چقدر دلمـ تنگ ِِِِِ نگاهت درپس ِِِِِ پنجره‌ی چوبیروزهای ڪودڪ...

برای صبح مرثیه‌ای نداریم .تن‌های ناهشیار و ضرورتی پنهان می‌ب...

زمستانـ ڪهـ تمامـ شد موهائ سپیدتـ را با اولین باد ِِِ بهارئ ...

درد مشترک فقط وقتی دوتاآدم مغرورگیرهم میفتن وبخاطرغرورشون هم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط