پارت سی و ششم دوست دخترم باش😍❤️
پارت سی و ششم دوست دخترم باش😍❤️
پارت تهیونگ
اینقدر رزی تو بغلم گربه کرد که پیرهنم کامل خیس شد
اما از این گریه حس آرامش می گرفتم
اما من نباید اینکار رو با رزی بکنم
رزی رو از خودم جدا کردم.......
با چشمای خیسش به چشمام نگاه میکرد
به جرعت خوشگل ترین چشکایی بود که تو عمرم دیدم
نمیتونستم در برابر چشماش مقاومت کنم ولی......
دستمو از روی شونش برداشتم و بهش دستمال دادم
#چشماتو پاک کن......
از این حرکت سردم جا خورد
به دستم نگاه میکرد....
انتظار داشت بغلش کنم و بهش بگم گریه نکن همه چی درست میشه ولییی
من نمیتونستم سریع تصمیم بگیرم
باید از رزی مراقبت کنم.....
#بگیر دیگه
با حرکتم لبشو تر کرد و تو یه حرکت دستمال رو ازم گرفت
سرشو پایین انداخت و گفت
+مرسی
دستمو دور کمرم حلقه کردم و گفتم
#راستی صابخونت زنگ زد.....
فردا پس فردا میتونی بری
رزی با این حرفم سرشو برگردوند و بهم نگاه کرد
دستمال توی دستش مچاله شد و انداختش توی سطل اشغال کنار تخت
از روی تخت بلند شد و خودشو بهم نزدیک کرد
چشماشو یکم اینطرف اونطرف کرد و بعدش به چشمام خیره شد
+تهیونگ....من میترسم.....
منظورشو نفهمیدم
#منظورت چیه؟؟؟؟
+من تموم این مدت دزدیده شده بودم
با این حرفش لبم خشکید و برای یک لحظه فکر کردم تشت اب سردی روی سرم خالی شد
چیییییی؟؟؟؟منظورش چیه
#منظورتو نمیفهمم یعنی تو........
رزی با حالتی نگران که انگار داشت بغضشو تو گلوش قایم میکرد دستشو بالا آورد و به سمت موهاش برد و بعد از یه آه بزرگی که کشید موهاشو منظم کرد و گفت
+خیلی ممنون از اینکه تو این مدت بهم تو خونه جا دادی تا بتونم خونه پیدا کنم اما این واسک زیادیه
بغض گلوشو گرفته بود و نمیتونست حرف بزنه واسه همین اشکی تو چشمام جمع شده بود رو پاک کرد و منسجم تر گفت
+ من خیلی دوستت دارم اما نمیتونم کاری کنم ب خطر بیوفتی پس....
همین جوری هاج و واج تو حرفاش مونده بودم که از رو تخت بلند شد
موهاش که رو صورتش ریخته بودن رو جمع و جور کرد و دستشو به نشونه ی دست دادن جلوم آورد و با حالتی که با بغض و گریه همراه بود گفت
+ برای همیشه خداحافظ......
منظورش نمیفهمیدم
لبمو کج کردم و به دستش ضربه ای زدم و گفتم
#ببینم حالت خوبه؟؟؟چی میگی واسه خودت
دستشو که انداختم پایین رو بالا آورد و گفت
+خداحافظ
پایان پارت سی و ششم دوست دخترم باش
لایک و فالو یادتون نره😍❤️
پارت تهیونگ
اینقدر رزی تو بغلم گربه کرد که پیرهنم کامل خیس شد
اما از این گریه حس آرامش می گرفتم
اما من نباید اینکار رو با رزی بکنم
رزی رو از خودم جدا کردم.......
با چشمای خیسش به چشمام نگاه میکرد
به جرعت خوشگل ترین چشکایی بود که تو عمرم دیدم
نمیتونستم در برابر چشماش مقاومت کنم ولی......
دستمو از روی شونش برداشتم و بهش دستمال دادم
#چشماتو پاک کن......
از این حرکت سردم جا خورد
به دستم نگاه میکرد....
انتظار داشت بغلش کنم و بهش بگم گریه نکن همه چی درست میشه ولییی
من نمیتونستم سریع تصمیم بگیرم
باید از رزی مراقبت کنم.....
#بگیر دیگه
با حرکتم لبشو تر کرد و تو یه حرکت دستمال رو ازم گرفت
سرشو پایین انداخت و گفت
+مرسی
دستمو دور کمرم حلقه کردم و گفتم
#راستی صابخونت زنگ زد.....
فردا پس فردا میتونی بری
رزی با این حرفم سرشو برگردوند و بهم نگاه کرد
دستمال توی دستش مچاله شد و انداختش توی سطل اشغال کنار تخت
از روی تخت بلند شد و خودشو بهم نزدیک کرد
چشماشو یکم اینطرف اونطرف کرد و بعدش به چشمام خیره شد
+تهیونگ....من میترسم.....
منظورشو نفهمیدم
#منظورت چیه؟؟؟؟
+من تموم این مدت دزدیده شده بودم
با این حرفش لبم خشکید و برای یک لحظه فکر کردم تشت اب سردی روی سرم خالی شد
چیییییی؟؟؟؟منظورش چیه
#منظورتو نمیفهمم یعنی تو........
رزی با حالتی نگران که انگار داشت بغضشو تو گلوش قایم میکرد دستشو بالا آورد و به سمت موهاش برد و بعد از یه آه بزرگی که کشید موهاشو منظم کرد و گفت
+خیلی ممنون از اینکه تو این مدت بهم تو خونه جا دادی تا بتونم خونه پیدا کنم اما این واسک زیادیه
بغض گلوشو گرفته بود و نمیتونست حرف بزنه واسه همین اشکی تو چشمام جمع شده بود رو پاک کرد و منسجم تر گفت
+ من خیلی دوستت دارم اما نمیتونم کاری کنم ب خطر بیوفتی پس....
همین جوری هاج و واج تو حرفاش مونده بودم که از رو تخت بلند شد
موهاش که رو صورتش ریخته بودن رو جمع و جور کرد و دستشو به نشونه ی دست دادن جلوم آورد و با حالتی که با بغض و گریه همراه بود گفت
+ برای همیشه خداحافظ......
منظورش نمیفهمیدم
لبمو کج کردم و به دستش ضربه ای زدم و گفتم
#ببینم حالت خوبه؟؟؟چی میگی واسه خودت
دستشو که انداختم پایین رو بالا آورد و گفت
+خداحافظ
پایان پارت سی و ششم دوست دخترم باش
لایک و فالو یادتون نره😍❤️
۳.۱k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.