پارت سی و هفتم دوست دخترم باش😍❤️
پارت سی و هفتم دوست دخترم باش😍❤️
پارت رزی
از اتاق تهیونگ بیرون رفتم و خواستم برم اتاقی که تهیونگ به منو رونا داده بود
تو سالن بودم که دختری رو دیدم که مدام داره روی زمین راه میره و با اون کشفای پاشنه بلندش روی مخم بود
این دختر کیه؟؟؟؟؟؟.....
بوی عطر عجیبی به مشامم رسید
جوری که دوباره یاد اون شب دزدیده شدنم افتادم
خواستم برم جلوتر اما اونقدر دختر عصبی بنظر میومد که حتی متوجه من نشد
نمیتونستم قیافشو ببینم اما لباسش و عطرش برام آشنا بود
بی خیال شدم و رفتم به سمت اتاقم و همه وسایلمو جمع کردم.........
داشتم چمدون رو میبستم که با خودم گفتم
+راستی رونا کجاس؟؟؟؟
نگاهی به دور و بر اتاق کردم اما اثری از رونا نبود
خیلی برا عجیب بود
دستم از لبه چمدون رها شد و بلند شدم
+چرا از اول ندیددمش کجاعههه؟؟؟؟
حس کردم خیلی دارع به مغزم فشاز میاد واسه همین دو دستمو دور سرم گذاشتم
+اییییییییی ولش کن دیگه تو هم به همه چی مشکوک شدی
نشستم و چمدون رو بستم
دستشو باز کردم و خواستم از اتاق برم بیرون که چشمم به نوری خورد
چشمم رو به سمت کیف رونا بردم که چیزی داشت درونش برق میزد
رفتم سمت کیف رونا و درش رو باز کردم
اما تا خواستم دستمو بکنم تو کیف باصدای در چنان ترسیدم که کیف رونا از دستم رها شد و افتاد پایین
چشمام رو به سمت در چرخوندم و با دیدن رونا که مضطرب بود لبخندی روی لبم ب وجود اومد
سریع چمدونو ول کردم و رفتم رفت رونا و تو بغلم گرفتمش
+روووونا تو کجا بودی از اونموقع......نمیگی دلم برات تنگ میشه؟؟؟؟
_......
تعجب کردم که جوابمو نداد
سریع خودمو ازش جدا کردم و گفتم
+ببینم از دیدن خوشحال نشدی؟؟؟؟
خودشو جمع و جور کرد و گفت
_چرا عزیزم رفته بودم دست و صورتم رو بشورم
نگاهی به اطراف اتاق کرد و گفت
_داشتی چیکار میکردی؟؟؟
+داشتم وسایل رو جمع میکردم بریم خونه ی خودمون
با همون قیافه ی پوکرش که توش اضطراب موج میزد اومد سمتم و گفت
_کار خوبی کردی
دسته ی چمدونو داد دستم و گفت
_سریع باش همین الان میریم
خیلی تعجب کرده بودم
چرا اینقدر استرس داشت و عجله
خیلی برام عجیب بود
دور دستمو گرفت و منو به بیرون همراهی کرد و گفت
_تا تو بری پایین منم کیفم رو جمع میکنم و میام که بریم باشه
از اتاق که بیرون رفتم در رو بست
چرا اینقدر استرس داشت؟؟؟؟؟
جدی نگرفتم و رفتم پایین
اما با دیدن فردی چمدون از دستم پایین افتاد و سرم گیج رفت........
پایان پارت سی و هفتم دوست دخترم باش😍
لایک و فالو یادتون نره😍
نظرتونون درباره ی رمان؟؟؟
پارت رزی
از اتاق تهیونگ بیرون رفتم و خواستم برم اتاقی که تهیونگ به منو رونا داده بود
تو سالن بودم که دختری رو دیدم که مدام داره روی زمین راه میره و با اون کشفای پاشنه بلندش روی مخم بود
این دختر کیه؟؟؟؟؟؟.....
بوی عطر عجیبی به مشامم رسید
جوری که دوباره یاد اون شب دزدیده شدنم افتادم
خواستم برم جلوتر اما اونقدر دختر عصبی بنظر میومد که حتی متوجه من نشد
نمیتونستم قیافشو ببینم اما لباسش و عطرش برام آشنا بود
بی خیال شدم و رفتم به سمت اتاقم و همه وسایلمو جمع کردم.........
داشتم چمدون رو میبستم که با خودم گفتم
+راستی رونا کجاس؟؟؟؟
نگاهی به دور و بر اتاق کردم اما اثری از رونا نبود
خیلی برا عجیب بود
دستم از لبه چمدون رها شد و بلند شدم
+چرا از اول ندیددمش کجاعههه؟؟؟؟
حس کردم خیلی دارع به مغزم فشاز میاد واسه همین دو دستمو دور سرم گذاشتم
+اییییییییی ولش کن دیگه تو هم به همه چی مشکوک شدی
نشستم و چمدون رو بستم
دستشو باز کردم و خواستم از اتاق برم بیرون که چشمم به نوری خورد
چشمم رو به سمت کیف رونا بردم که چیزی داشت درونش برق میزد
رفتم سمت کیف رونا و درش رو باز کردم
اما تا خواستم دستمو بکنم تو کیف باصدای در چنان ترسیدم که کیف رونا از دستم رها شد و افتاد پایین
چشمام رو به سمت در چرخوندم و با دیدن رونا که مضطرب بود لبخندی روی لبم ب وجود اومد
سریع چمدونو ول کردم و رفتم رفت رونا و تو بغلم گرفتمش
+روووونا تو کجا بودی از اونموقع......نمیگی دلم برات تنگ میشه؟؟؟؟
_......
تعجب کردم که جوابمو نداد
سریع خودمو ازش جدا کردم و گفتم
+ببینم از دیدن خوشحال نشدی؟؟؟؟
خودشو جمع و جور کرد و گفت
_چرا عزیزم رفته بودم دست و صورتم رو بشورم
نگاهی به اطراف اتاق کرد و گفت
_داشتی چیکار میکردی؟؟؟
+داشتم وسایل رو جمع میکردم بریم خونه ی خودمون
با همون قیافه ی پوکرش که توش اضطراب موج میزد اومد سمتم و گفت
_کار خوبی کردی
دسته ی چمدونو داد دستم و گفت
_سریع باش همین الان میریم
خیلی تعجب کرده بودم
چرا اینقدر استرس داشت و عجله
خیلی برام عجیب بود
دور دستمو گرفت و منو به بیرون همراهی کرد و گفت
_تا تو بری پایین منم کیفم رو جمع میکنم و میام که بریم باشه
از اتاق که بیرون رفتم در رو بست
چرا اینقدر استرس داشت؟؟؟؟؟
جدی نگرفتم و رفتم پایین
اما با دیدن فردی چمدون از دستم پایین افتاد و سرم گیج رفت........
پایان پارت سی و هفتم دوست دخترم باش😍
لایک و فالو یادتون نره😍
نظرتونون درباره ی رمان؟؟؟
۲.۹k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.