رمان.ترسناک
#رمان.ترسناک
#آونگ🕳
Part9
سرهنگ سرباز را صدا می زند و می گوید خانم رو ببرین بازداشتگاه زنان.....که ناگهان سارا می گوید حداقل بزارین با پدرم تماس بگیرم اون نگرانه ، سرهنگ می گوید تلفن راهرو هست با اونجا زنگ بزن.......
سارا پشت تلفن می ایستد و شماره را می گیرد و به سرباز می گوید میشه بزارین صحبت کنم ، سرباز چند قدمی دور می شود سارا (+ ) می گوید: الو بابا من بازداشت کردن
_الو سلام پس لو رفتی ؟ دختر من کی پدرت شدم؟؟
+بله سرباز اجازه داد باهاتون تماس بگیرم
_آهان پس آدم کنارته ok بگو نقشه چیه
+به فاطمه جون سلام برسون
_دختر سرهنگو میگی؟
+بله فکر کنم باید بهشون سلام مخصوص من رو برسونین
_آدرسش همونیه که تو ملاقات گفتی؟
+بله بله من دیگه برم خدانگهدار
سارا به دنبال سرباز به بازداشتگاه می رود...
..
..
3ساعت بعد
..
..
سرهنگ بعد از ۳ ساعت اضافه کاری به خانه بازگشته با رسیدن به در خانه متوجه می شود در حیاط باز است از ماشین پیاده می شود و به سمت در می رود که ناگهان می بیند همسرش از سمت کوچه بغلی با چادر مشکی به سمتش می دود و می گوید رضا رضا...فاطمه نیست!!!
رضا با من من کردن می گوید یعنی چی فاطمه نیست؟
ملیحه همسر رضا شروع به گریه کردن می کند و می گوید در رو زدن فکر کردن تویی بدو بدو رفت درو باز کرد که یهو یه مرد کچل گرفت سوار ماشینش کرد با خودش برد!!!
پاهای رضا سست می شود او همان مردی است که نگین را سلاخی کرده بود ، توان حرف زدن ندارد چون می داند که آن مرد چقدر وحشی است!!! قلبش می گیرد و نقش زمین می شود او سکته کرده ملیحه همسرش او را به بیمارستان می برد....یک هفته است خبری از فاطمه دختر سرهنگ نیست و پلیس نتوانسته او را پیدا کند سرهنگ نیز بخاطر شرایط بد و سکته ی قبلی اش بستری است پرونده به آشنا های سارا سپرده می شود و با رشوه سارا آزاد می شود....
#آونگ🕳
Part9
سرهنگ سرباز را صدا می زند و می گوید خانم رو ببرین بازداشتگاه زنان.....که ناگهان سارا می گوید حداقل بزارین با پدرم تماس بگیرم اون نگرانه ، سرهنگ می گوید تلفن راهرو هست با اونجا زنگ بزن.......
سارا پشت تلفن می ایستد و شماره را می گیرد و به سرباز می گوید میشه بزارین صحبت کنم ، سرباز چند قدمی دور می شود سارا (+ ) می گوید: الو بابا من بازداشت کردن
_الو سلام پس لو رفتی ؟ دختر من کی پدرت شدم؟؟
+بله سرباز اجازه داد باهاتون تماس بگیرم
_آهان پس آدم کنارته ok بگو نقشه چیه
+به فاطمه جون سلام برسون
_دختر سرهنگو میگی؟
+بله فکر کنم باید بهشون سلام مخصوص من رو برسونین
_آدرسش همونیه که تو ملاقات گفتی؟
+بله بله من دیگه برم خدانگهدار
سارا به دنبال سرباز به بازداشتگاه می رود...
..
..
3ساعت بعد
..
..
سرهنگ بعد از ۳ ساعت اضافه کاری به خانه بازگشته با رسیدن به در خانه متوجه می شود در حیاط باز است از ماشین پیاده می شود و به سمت در می رود که ناگهان می بیند همسرش از سمت کوچه بغلی با چادر مشکی به سمتش می دود و می گوید رضا رضا...فاطمه نیست!!!
رضا با من من کردن می گوید یعنی چی فاطمه نیست؟
ملیحه همسر رضا شروع به گریه کردن می کند و می گوید در رو زدن فکر کردن تویی بدو بدو رفت درو باز کرد که یهو یه مرد کچل گرفت سوار ماشینش کرد با خودش برد!!!
پاهای رضا سست می شود او همان مردی است که نگین را سلاخی کرده بود ، توان حرف زدن ندارد چون می داند که آن مرد چقدر وحشی است!!! قلبش می گیرد و نقش زمین می شود او سکته کرده ملیحه همسرش او را به بیمارستان می برد....یک هفته است خبری از فاطمه دختر سرهنگ نیست و پلیس نتوانسته او را پیدا کند سرهنگ نیز بخاطر شرایط بد و سکته ی قبلی اش بستری است پرونده به آشنا های سارا سپرده می شود و با رشوه سارا آزاد می شود....
۳.۹k
۰۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵۸۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.