رمان.ترسناک آونگ🕳
#رمان.ترسناک #آونگ🕳
Part8
ناگهان صدای باز و بسته شدن در حیاط اومد انگار کسی از خونه خارج شد یاهم داخل نمی دونستم بیشتر ترسیدم نکنه کسی میاد داخل نمی دونستم!! دستگیره در رو چرخوندم در با صدای جرجرکنانی باز شد و بین تاریکی دیدم یه کسی توی هوا معلقه جیغ کشیدم و چراغو روشن کردم وحشتناک بود ، جسد نگین بود که با طناب از جای لوستری آویزون شده بود ، لبشو به شکل خنده بریده بود و چشماشم کور کرده بود بی اختیار خوردم زمین و به باعث و بانی اش فحش دادم دوستم بخاطر من اینطوری شد حالا اگه پدر مادرش جسدو ببینین باید چیکار کنن تلفنمو برداشتم زنگ زدم به پلیس و پلیسم گفت سریع از خونه خارج شم تا بیان ، بعد رسیدن و اومدن جسد رو بردن سردخونه منم بردن اداره واسه بازجویی........
سرهنگ دستی بر ریشش کشید و گفت:
یه چیزی خیلی عجیبه!
سارا با تعجب به سرهنگ نگاه می کند
سرهنگ از جایش بلند می شود و چند قدمی دور صندلی می چرخد و می گوید چرا تو همه ی این اتفاقا قاتل به تو صدمه ای نزده؟
سارا می گوید: لابد هدفش اینه منو عذاب بده!
سرهنگ می گوید: اما تو گفتی مظنون خاصی نداری که باهات دشمنی داشته باشه
سپس می نشیند روبروی سارا و می گوید: شوهرت چی اون چطوری پیداش شد؟
سارا شروع می کند به تعریف کردن:
اون شب رفتم بعد بازجویی رفتم خونه ی همسایه مون چند متر اون طرف تر از ویلای ما بود نگران بودم و هی به بیرون نگاه می کردم که مبادا قاتل پیداش بشه؟
که یهو تو تاریکی دیدم ماشین درب و داغونی که جلوش کلا رفته جلوی در نگه داشت وقتی دقت کردم دیدم ماشین خودمونه و حمید با لباس های پاره پاره و زخمی ازش پیاده شد و با تعجب به نوار زرد دور خونه نگاه می کرد..... سریع روسری ام رو سرم کردم از خونه اومدم بیرون دویدم کنارش و صداش کردم قبل از اینکه داخل شه منو دید سوار ماشین شدیم رفت کنار تپه نگه داشت و همه چیو بهش گفتم: از چشماش اشک ریخت گفتم مامانم چیشده؟؟
گفت همین مردی که میگی تو راه با ماشین بهمون حمله کرد مادرت پیاده شده بود هوا بخوره اونو گروگان گرفت خواست باهاش برم تا آزادش کنه اما من نتونستم و گاز دادم فرار کردم!!! بعد کلی کتک خوردن..
سریع عصبانی شدم گفتم تو چه گوهی خوردی؟ مامانمو با اون یارو تنها گذاشتی تو چه کثافتی هستی!
حمید سریع گفت اگه من می رفتم این بچه بی پدر میشد تو چی؟ خواستم بیام بهت خبر بدم...
حرصم گرفته بود هیچ حرفی نزدم و فقط اشک ریختم
ادامه در نظرات
Part8
ناگهان صدای باز و بسته شدن در حیاط اومد انگار کسی از خونه خارج شد یاهم داخل نمی دونستم بیشتر ترسیدم نکنه کسی میاد داخل نمی دونستم!! دستگیره در رو چرخوندم در با صدای جرجرکنانی باز شد و بین تاریکی دیدم یه کسی توی هوا معلقه جیغ کشیدم و چراغو روشن کردم وحشتناک بود ، جسد نگین بود که با طناب از جای لوستری آویزون شده بود ، لبشو به شکل خنده بریده بود و چشماشم کور کرده بود بی اختیار خوردم زمین و به باعث و بانی اش فحش دادم دوستم بخاطر من اینطوری شد حالا اگه پدر مادرش جسدو ببینین باید چیکار کنن تلفنمو برداشتم زنگ زدم به پلیس و پلیسم گفت سریع از خونه خارج شم تا بیان ، بعد رسیدن و اومدن جسد رو بردن سردخونه منم بردن اداره واسه بازجویی........
سرهنگ دستی بر ریشش کشید و گفت:
یه چیزی خیلی عجیبه!
سارا با تعجب به سرهنگ نگاه می کند
سرهنگ از جایش بلند می شود و چند قدمی دور صندلی می چرخد و می گوید چرا تو همه ی این اتفاقا قاتل به تو صدمه ای نزده؟
سارا می گوید: لابد هدفش اینه منو عذاب بده!
سرهنگ می گوید: اما تو گفتی مظنون خاصی نداری که باهات دشمنی داشته باشه
سپس می نشیند روبروی سارا و می گوید: شوهرت چی اون چطوری پیداش شد؟
سارا شروع می کند به تعریف کردن:
اون شب رفتم بعد بازجویی رفتم خونه ی همسایه مون چند متر اون طرف تر از ویلای ما بود نگران بودم و هی به بیرون نگاه می کردم که مبادا قاتل پیداش بشه؟
که یهو تو تاریکی دیدم ماشین درب و داغونی که جلوش کلا رفته جلوی در نگه داشت وقتی دقت کردم دیدم ماشین خودمونه و حمید با لباس های پاره پاره و زخمی ازش پیاده شد و با تعجب به نوار زرد دور خونه نگاه می کرد..... سریع روسری ام رو سرم کردم از خونه اومدم بیرون دویدم کنارش و صداش کردم قبل از اینکه داخل شه منو دید سوار ماشین شدیم رفت کنار تپه نگه داشت و همه چیو بهش گفتم: از چشماش اشک ریخت گفتم مامانم چیشده؟؟
گفت همین مردی که میگی تو راه با ماشین بهمون حمله کرد مادرت پیاده شده بود هوا بخوره اونو گروگان گرفت خواست باهاش برم تا آزادش کنه اما من نتونستم و گاز دادم فرار کردم!!! بعد کلی کتک خوردن..
سریع عصبانی شدم گفتم تو چه گوهی خوردی؟ مامانمو با اون یارو تنها گذاشتی تو چه کثافتی هستی!
حمید سریع گفت اگه من می رفتم این بچه بی پدر میشد تو چی؟ خواستم بیام بهت خبر بدم...
حرصم گرفته بود هیچ حرفی نزدم و فقط اشک ریختم
ادامه در نظرات
۴.۷k
۰۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.