ALove in the sunset

پارت یک
ویو هان
اجوما گفت قراره جادوگران بیان این چند وقت رفت و آمد بین این دو قبیله خیلی زیاد شده یونا گفت ایندفعه حتما باید شرکت کنم چون ایندفعه با قبلا فرق داره اما من نمیخوام من حتی وقتی از اتاق بهشون نگاه میکنم استرس کل وجودمو میگیره اجوما گفت پادشاه امروز فقط برای حرف با پدرم نیومده و همسر و پسر شم قراره بیان برای همین منم مجبورم برم اجوما سعی کرد با این حرفا قانعم کنه وارده اتاقم شدم و افکارم به ذهنم حمله ور شدن.
پادشاه مگه اصن پسر؟ داشت نوئا گفت تو مراسمات همیشه فقط یه دختر کوچیک باهاشون میاد
یعنی اسمه پسرش چیه؟
چند سالشه؟
اصن چرا بعد این همه مدت یکدفعه خ است در مراسمات شرکت کنه؟
دوباره داشتم با سوالاتم خودمو خفه میکردم که در با لگد محکمی باز شد.
از ترس دومتر پریدم هوا که دیدم نوئا با عصبانیت اومد تو ظرف ناهارم دستش بود ولی اون چرا آوردنش؟
ظرف و رو میز جلوم گذاشت و زیر لب گفت :فقط یبار دیگه اون عوضیو ببینم زن ش نمیزارم.
بعد با صدای بلند تری گفت:اوووو پسر بازم موقع فک کردن رایحتو پخش کردی رایحت کل آلفا هارو مست کرده میان یه بلایی سرت میارنا.
هان با چش غره ای گفت :اولن سلام دومن تو چرا غذامون خوردی ودوباره چرا انقد عصبی هستی حالا سومن دست خودم نیس حواسم پرت میشه
نوئا کمی نرم تر شد
(+نوئا-هان)
+ببخشید سلام چرا عصبیم؟ معلومه لاشیه چشچرونه به اصطلاح خاطر خواه آقا
دیدگاه ها (۸)

ALove in the sunset

ALove in the sunset

توضیحات فیک اسمش عشق در غروب ALove in the sunset روز های پخش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط