قسمت چهاردهم
قسمت چهاردهم
آذر ماه ۱۳۵۸ که شد، کم کم بچهها هر کدام به یک نتیجه مشترکی رسیدند که آیا وظیفه امروز ما درس خواندن است؟! با گذشت کمتر از یک سال از انقلاب، تازه ذهنها داشت به این نتیجه میرسید که انقلاب کار فرهنگی میخواهد، با حجم بسیار گسترده تبلیغاتی گروههای مقابل و معاند که بمباران فکری میکردند. روز به روز این فکر تقویت میشد که جبهه انقلاب اسلامی یکه و تنها مانده و نیازمند رزمنده فکری و فرهنگی است. درد قصه جایی بیشتر میشود که بعضی از بچهها هر کدام کلاسی جداگانه داشتند. وقتی میآمدند برای همدیگر از صحبتهای فلان استاد و فلان همکلاسی دانشگاهی میگفتند، تازه متوجه میشدند که انحراف و التقاط تا کجاها پای گذاشته است. مثلا درسهای تخصصی ریاضی میشد ،ولی بلااستثنا کلاس گره میخورد به مباحث و مسائل روز ، هر کسی هم حرف خودش را میزد. دیگر جای درس خواندن نبود.
دیگر این فکر که تکلیف ما آیا واقعاً در این شرایط درس خواندن است یا خیر ؟ در میان بچهها افتاده بود. همه به این نتیجه رسیدیم که برویم دنبال کار فرهنگی .محسن هم که از آدمهای دغدغه مند جمع ما بود، رویکردش این بود که باید از جایی شروع کنیم. این شد که گفتیم یکی_ دو ترم مرخصی بگیریم و برویم سراغ فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی .
هر ۸ نفرمان یک روز حدود بهمن ۵۸ رفتیم به دفتر آموزش دانشگاه که مرخصی تحصیلی بگیریم .مرحوم حقداری که معاون دفتر بودند، با تعجب پرسیدند: " چی شده هر هشت نفر می خواید مرخصی بگیرید؟"
محسن به شوخی گفت:" ما ۸ دلاوریم هرجا میریم باید با هم بریم."
معاون خواست کمی دلسوزی کند ، سفارش کرد که الان وسط سال هست ، بگذارید آخر ترم جدید ، تابستان بروید دنبال این کارها.
ولی همه یک نظر گفتیم که باید مرخصی بدهید .
گروه ما قبل از اینکه انقلاب فرهنگی شود دانشگاهها بسته شود، خودجوش این مسئله را درک کرده بود و با جدیت به دنبال آن رفت.
دکتر سید محمد رضایی
..... ادامه دارد.
#شهید_محسن_فخری_زاده
#برگی_از_خاطرات_شهید_محسن_فخری_زاده
#شهید_محسن_فخری_زاده_خار_چشم_نتانیاهو
آذر ماه ۱۳۵۸ که شد، کم کم بچهها هر کدام به یک نتیجه مشترکی رسیدند که آیا وظیفه امروز ما درس خواندن است؟! با گذشت کمتر از یک سال از انقلاب، تازه ذهنها داشت به این نتیجه میرسید که انقلاب کار فرهنگی میخواهد، با حجم بسیار گسترده تبلیغاتی گروههای مقابل و معاند که بمباران فکری میکردند. روز به روز این فکر تقویت میشد که جبهه انقلاب اسلامی یکه و تنها مانده و نیازمند رزمنده فکری و فرهنگی است. درد قصه جایی بیشتر میشود که بعضی از بچهها هر کدام کلاسی جداگانه داشتند. وقتی میآمدند برای همدیگر از صحبتهای فلان استاد و فلان همکلاسی دانشگاهی میگفتند، تازه متوجه میشدند که انحراف و التقاط تا کجاها پای گذاشته است. مثلا درسهای تخصصی ریاضی میشد ،ولی بلااستثنا کلاس گره میخورد به مباحث و مسائل روز ، هر کسی هم حرف خودش را میزد. دیگر جای درس خواندن نبود.
دیگر این فکر که تکلیف ما آیا واقعاً در این شرایط درس خواندن است یا خیر ؟ در میان بچهها افتاده بود. همه به این نتیجه رسیدیم که برویم دنبال کار فرهنگی .محسن هم که از آدمهای دغدغه مند جمع ما بود، رویکردش این بود که باید از جایی شروع کنیم. این شد که گفتیم یکی_ دو ترم مرخصی بگیریم و برویم سراغ فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی .
هر ۸ نفرمان یک روز حدود بهمن ۵۸ رفتیم به دفتر آموزش دانشگاه که مرخصی تحصیلی بگیریم .مرحوم حقداری که معاون دفتر بودند، با تعجب پرسیدند: " چی شده هر هشت نفر می خواید مرخصی بگیرید؟"
محسن به شوخی گفت:" ما ۸ دلاوریم هرجا میریم باید با هم بریم."
معاون خواست کمی دلسوزی کند ، سفارش کرد که الان وسط سال هست ، بگذارید آخر ترم جدید ، تابستان بروید دنبال این کارها.
ولی همه یک نظر گفتیم که باید مرخصی بدهید .
گروه ما قبل از اینکه انقلاب فرهنگی شود دانشگاهها بسته شود، خودجوش این مسئله را درک کرده بود و با جدیت به دنبال آن رفت.
دکتر سید محمد رضایی
..... ادامه دارد.
#شهید_محسن_فخری_زاده
#برگی_از_خاطرات_شهید_محسن_فخری_زاده
#شهید_محسن_فخری_زاده_خار_چشم_نتانیاهو
۷۴۸
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.