دلم از کسی گرفته
دلم از کسی گرفته
که از مَن
به خودِ من نزدیکتر بود,
کسی که راه و چاهِ من را
قشنگ تر از من به مَن ترین وجودِ من وارد بود
ریزِ چم و خَمِ رفتارم
از زیرِ چشمهایش فرار نمیکردند
و بی پروایی ام برایش قَد عَلم نمیکردند
پیشِ او خودِ مهربانم بودم
خودِ خوبَم
خودِ من با همه یِ واقعیت هایِ رنگارنگم...
رویِ تمامِ نقطه ضعف هایی که
با سادگی و مهربانیِ ناشیانه ام دستَش دادم
تسلّطِ کامل داشت
من او را ساده و مهربان دوست داشتم
و او مرا با غرورِ کاذب و دست برنداشتنی اش
دلم از کسی گرفته که به خوبیه هر چه تمام تر
همه یِ توانش را به کار گرفت که غرورَش با من ارزَنی....
آسیبی نبیند
ولی غرورِ من حتی سرِ سوزنی
برایش اهمیت نداشت,
شاید فرسنگ ها میدوید
و تلاش میکرد که من بدوَم دنبالش
به وقتِ رسیدن نامهری هایش را در حقّم تمام میکرد,
امان از انصافی که هیچوقت در دوست داشتنم رعایت نکرد
کسی که برایِ بدست آوردنَم
نه تنها نجنگید
بلکه گوشه ای نشست تا همه یِ اتفاقهای بدِ روزگارانم
روحِ مرا وحشیانه بِدَرند
و او فقط بنشیند میزانِ قوی بودنم را
با چُرتِکه یِ غرورش بسنجد
او تمامِ معادلاتِ زندگیِ من را یکجا درهم ریخت
و هیچ کوششی برایِ خوب شدنِ حالِ من نکرد
انگار نه انگار که خودم
افسارِ بهترین نقشِ زندگی ام رو به دستش داده ام
تا هرجایی که میخواست بِتازد,
کاش روزی لااقل با خودش کمی صادق باشد
و از خودش بپرسد
چرا دوست داشتنش با من
همیشه حساب و کتاب داشت?
#فرگل_مشتاقی
که از مَن
به خودِ من نزدیکتر بود,
کسی که راه و چاهِ من را
قشنگ تر از من به مَن ترین وجودِ من وارد بود
ریزِ چم و خَمِ رفتارم
از زیرِ چشمهایش فرار نمیکردند
و بی پروایی ام برایش قَد عَلم نمیکردند
پیشِ او خودِ مهربانم بودم
خودِ خوبَم
خودِ من با همه یِ واقعیت هایِ رنگارنگم...
رویِ تمامِ نقطه ضعف هایی که
با سادگی و مهربانیِ ناشیانه ام دستَش دادم
تسلّطِ کامل داشت
من او را ساده و مهربان دوست داشتم
و او مرا با غرورِ کاذب و دست برنداشتنی اش
دلم از کسی گرفته که به خوبیه هر چه تمام تر
همه یِ توانش را به کار گرفت که غرورَش با من ارزَنی....
آسیبی نبیند
ولی غرورِ من حتی سرِ سوزنی
برایش اهمیت نداشت,
شاید فرسنگ ها میدوید
و تلاش میکرد که من بدوَم دنبالش
به وقتِ رسیدن نامهری هایش را در حقّم تمام میکرد,
امان از انصافی که هیچوقت در دوست داشتنم رعایت نکرد
کسی که برایِ بدست آوردنَم
نه تنها نجنگید
بلکه گوشه ای نشست تا همه یِ اتفاقهای بدِ روزگارانم
روحِ مرا وحشیانه بِدَرند
و او فقط بنشیند میزانِ قوی بودنم را
با چُرتِکه یِ غرورش بسنجد
او تمامِ معادلاتِ زندگیِ من را یکجا درهم ریخت
و هیچ کوششی برایِ خوب شدنِ حالِ من نکرد
انگار نه انگار که خودم
افسارِ بهترین نقشِ زندگی ام رو به دستش داده ام
تا هرجایی که میخواست بِتازد,
کاش روزی لااقل با خودش کمی صادق باشد
و از خودش بپرسد
چرا دوست داشتنش با من
همیشه حساب و کتاب داشت?
#فرگل_مشتاقی
۱.۱k
۲۴ خرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.