وقتی ۸سالم بودم با دوستم ک چهار سال ازم بزرگ تر بود توی پ
وقتی ۸سالم بودم با دوستم ک چهار سال ازم بزرگ تر بود توی پارک بازی میکردم و خب اون افتاد دنبال و منم دویدم رفتم داخل ساختمون و از پله ها مث چی رفتم بالا بالای پشت بوم ی ساختمون ۵طبقه بودم و دوستم اومد یکم اونجا دنبالم کرد و من خسته شدم و تصمیم گرفتم برم خونه و اب بخورم داشتم از پله ها میومدم پایین ک پام پیچ خورد و از پله ها افتادم به در همسایه ک خونه ای دوستم بود خوردم و شونم مث چی درد میکرد گریه نکردم اما بدجور بغض کرد بودم هر لذ ممکنه بود شروع کنم گریه کردن و قسم ۲رو بشکنم🤦🏻♀️دوستم از پله ها سری اومد پایین روی زانوهاش نشست و شروع کرد گریه حالم خوب نبود شونم درد میکرد و از دماغم خون میومد(همیش میاد بی دلیل😐😒😑) کل لباسام خونی بود بدبخت ترسید بود خودمم ترسید بودم
ک مامان دوست اومد ک منم از هوش رفتم
اینم ی خاطره از من اون دوستم پسر بود و خب یعنی ماهان(دوس پسرم) بود😅
ک مامان دوست اومد ک منم از هوش رفتم
اینم ی خاطره از من اون دوستم پسر بود و خب یعنی ماهان(دوس پسرم) بود😅
۴.۵k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.