تا حالا رفتنش به پشت کوه ها را ندیده بودم نمیدانم ش

تا حالا رفتنش به پشت کوه ها را ندیده بودم ..... نمیدانم شاید هم دیده بودم اما به ان توجه نکرده ویا این حسش را درک نکرده بودم .
نوک تپه نشستم تا بهتر ببینمش ، دلم پر از حرف های نزده و چشمم پر از اشک های جاری نشده و گلویم پر از بغضی بود که نه قورت داده میشدند و نه تمامی داشتند از این حالم متنفر بودم .
اشک های گرم و مزاحمم خود به خود از چشمانم جاری شده ودلتنگیم را بشتر میکردند دلتنگی که با رفتن افتاب بشتر میشد.فک کنم او هم خسته شده بود و مثل من دلش داشت می گرفت و شور نشاط و زردی صورت زیبایش را از دست میداد و دلش مات تر میشدو به سمت نارنجی رنگی می رفت .نگاهش می کردم هر لحظه بشتر صورتش را از من مخفی میکرد و رفته رفته از من دور تر میشد و دنیایم را تاریک تر می کرد.
تا اخرین لحظه ای که توانستم نگاهش کردم و برای خودم و او اشک ریختم ، برای خودم چون کسی را ندارم و بغض خفه ام میکند و برای او که طاقت دیدن دلتنگی ام را نداشت و رفت .
#خورشید_عاشق
#نوشته_من🙂🖤
دیدگاه ها (۶)

عشق زیباترین چیزی است که می توان داشت عشق به مادر به پدر و د...

میخوام امشب تو رو به خونه ی قلبم دعوت کنم🙃

چه کنم دلم از پر کشیدن به سوی دلت دست نخواهد کشید!دلت دقیقا ...

بیا برگرد از این شبا دلم پره! اخه دل از دلت دل نمیبره🥀

امروز دوباره دیدمش...بعد از ۱۸ سال! تو تاکسی، روی صندلی جلو ...

امروز دوباره دیدمش...بعد از ۱۸ سال!تو تاکسی،روی صندلی جلو نش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط