آشفتهکردی مویخود با ما چهها نمیکنی
...
آشفتهکردی مویخود با ما چهها نمیکنی
با خط ابروهای خود جان را رها نمیکنی
دیوانهام آریهمه گویند دل دادی بهعشق
در این شب پر ماجرا ، دردم دوا نمیکنی
درشعرمنیکنامهستهربارتکرار میشود
مستاست مجنونلبت آنشبهپا نمیکنی
اینکوچهسردوغریبدرهجردست گرم تو
آشفته، تنها، بی رمق، ما را صدا نمیکنی
زیباست قد سرو تو درخاطر شبهای من
اما بگو تا کی بهصید بندت جدا نمیکنی
در شام پر شورم دلم، افتاده نقش آفتاب
هر چند سحر نمیشود ما را دعا نمیکنی
ابرو کمان قصهها، سه دخت قلب ما چرا
صد بار میخوانم تو را اما سخا نمیکنی
پروازاینبشکستهبال مارا نباشدجز خیال
این بالزخمی را بگو درمان چرا نمیکنی
اینجانبارانخوردهاماینبرکه افسردهام
تصویر تیر و قلب را، از هم جدا نمیکنی
دلغرق درچشمانتو میمیرد ازکتمان تو
درد دلی مجنون را ، درمان چرا نمیکنی
داغاست لباز آتش آنسرخ لبهای شما
از قهوه چشمانخود مهمان چرا نمیکنی
از مهر گفتی ودلم درسردی آبان سوخت
آذر گذشت و داغ ماند یادی زما نمیکنی
درسوگ وصلتو «ندا» درانتظاریک نگاه
لبخند تو آرام من ، لب از چه وا نمیکنی
(ندا)
#سروده_های_عاشقانه
🆔 @RomanticPoem
آشفتهکردی مویخود با ما چهها نمیکنی
با خط ابروهای خود جان را رها نمیکنی
دیوانهام آریهمه گویند دل دادی بهعشق
در این شب پر ماجرا ، دردم دوا نمیکنی
درشعرمنیکنامهستهربارتکرار میشود
مستاست مجنونلبت آنشبهپا نمیکنی
اینکوچهسردوغریبدرهجردست گرم تو
آشفته، تنها، بی رمق، ما را صدا نمیکنی
زیباست قد سرو تو درخاطر شبهای من
اما بگو تا کی بهصید بندت جدا نمیکنی
در شام پر شورم دلم، افتاده نقش آفتاب
هر چند سحر نمیشود ما را دعا نمیکنی
ابرو کمان قصهها، سه دخت قلب ما چرا
صد بار میخوانم تو را اما سخا نمیکنی
پروازاینبشکستهبال مارا نباشدجز خیال
این بالزخمی را بگو درمان چرا نمیکنی
اینجانبارانخوردهاماینبرکه افسردهام
تصویر تیر و قلب را، از هم جدا نمیکنی
دلغرق درچشمانتو میمیرد ازکتمان تو
درد دلی مجنون را ، درمان چرا نمیکنی
داغاست لباز آتش آنسرخ لبهای شما
از قهوه چشمانخود مهمان چرا نمیکنی
از مهر گفتی ودلم درسردی آبان سوخت
آذر گذشت و داغ ماند یادی زما نمیکنی
درسوگ وصلتو «ندا» درانتظاریک نگاه
لبخند تو آرام من ، لب از چه وا نمیکنی
(ندا)
#سروده_های_عاشقانه
🆔 @RomanticPoem
- ۲۴۹
- ۱۰ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط