روانی منP31(ادامه)
ویو تهیونگ
رفتم طبقه ی پایین و وارد آشپزخونه شدم…اون خدمتکار رو دیدم که با هانا حرف زده بود
داشت اُپن رو تمیز میکرد
تهیونگ:هوی تو!
سرشو آورد بالا و بهم نگاه کرد..سریع خم شد و اومد جلوم
خدمتکار:با من بودید ارباب؟(کمی نگران)
تهیونگ:البته!با من بیا..سریع!
خدمتکار:چشم ارباب(سرش رو انداخت پایین)
رفتیم سمت زیرزمین و همون نخ رو کشیدم..
تهیونگ:فکر کنم بدونی که چرا اینجایی..مگه نه؟(نیشخند)
خدمتکار:نه..چرا اینجا هستم؟
تهیونگ:فکر نمیکنی زشت باشه که یه مرد عاشق رو از پرنسساش جدا کنی؟بنظر من که خیلییی زشته!(جدی)
خدمتکار:منظ..منظورتون چیه؟(کمی ترس)
تهیونگ:گمشو داخل(کمی داد و جدی)
خدمتکار:آخه..آخه من نمیدو…
تهیونگ:گفتم برو داخللل(داد)
خدمتکار:چ..چشم..ارباب(ترس)
رفت داخل..هه حتی نمیدونه چرا اینجا هست!منم پشتت رفتم داخل و…..
رفتم طبقه ی پایین و وارد آشپزخونه شدم…اون خدمتکار رو دیدم که با هانا حرف زده بود
داشت اُپن رو تمیز میکرد
تهیونگ:هوی تو!
سرشو آورد بالا و بهم نگاه کرد..سریع خم شد و اومد جلوم
خدمتکار:با من بودید ارباب؟(کمی نگران)
تهیونگ:البته!با من بیا..سریع!
خدمتکار:چشم ارباب(سرش رو انداخت پایین)
رفتیم سمت زیرزمین و همون نخ رو کشیدم..
تهیونگ:فکر کنم بدونی که چرا اینجایی..مگه نه؟(نیشخند)
خدمتکار:نه..چرا اینجا هستم؟
تهیونگ:فکر نمیکنی زشت باشه که یه مرد عاشق رو از پرنسساش جدا کنی؟بنظر من که خیلییی زشته!(جدی)
خدمتکار:منظ..منظورتون چیه؟(کمی ترس)
تهیونگ:گمشو داخل(کمی داد و جدی)
خدمتکار:آخه..آخه من نمیدو…
تهیونگ:گفتم برو داخللل(داد)
خدمتکار:چ..چشم..ارباب(ترس)
رفت داخل..هه حتی نمیدونه چرا اینجا هست!منم پشتت رفتم داخل و…..
- ۶.۸k
- ۳۰ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط