p10
p10
لیا ویو
با دماغ قرمز و چشای پف کرده از خواب بیدار شدم واقعا نمیخواستم اینجا باشم
یهو در با شتاب باز شد تو چهارچوب در اون عوضی ایستاده بود
کوک: به به پرنسس برای امروز آمادست قراره شب ب.گا بره زیرم
لیا: خفه شو آشغال نفهم
کوک: با ددیت اینطوری نباید حرف بزنی خانم کوچولو
لیا: اون زمان تازه بهت علاقه پیدا کرده بودم اما بعد حرفات دیگه برام مردی
کوک: خب از قصد نزدم روم آب ریختی
لیا: خب چرا بهم گفتی هرزه(داد)
کوک: ببخشید بیبی
لیا: بخششی در کار نیست
لیا ویو
با دماغ قرمز و چشای پف کرده از خواب بیدار شدم واقعا نمیخواستم اینجا باشم
یهو در با شتاب باز شد تو چهارچوب در اون عوضی ایستاده بود
کوک: به به پرنسس برای امروز آمادست قراره شب ب.گا بره زیرم
لیا: خفه شو آشغال نفهم
کوک: با ددیت اینطوری نباید حرف بزنی خانم کوچولو
لیا: اون زمان تازه بهت علاقه پیدا کرده بودم اما بعد حرفات دیگه برام مردی
کوک: خب از قصد نزدم روم آب ریختی
لیا: خب چرا بهم گفتی هرزه(داد)
کوک: ببخشید بیبی
لیا: بخششی در کار نیست
۸.۰k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.