یک روز می فهمی که عاقبت این تویی که برای خودت می مانی ...

یک روز می فهمی که عاقبت ، این تویی که برای خودت می مانی و آدم ها هرچقدر هم عزیز و هرچقدر هم نزدیک ؛ دنبالِ زندگی و آرزوهای خودشان می روند .
روزی به خودت می آیی ،
روزی که تارهای سفید موهایت در نبرد تن به تن با تارهای سیاه ، پیروز شده اند ،
و تو مانده ای و حسرتِ کارهایی که نکرده ای ، لذتی که نبرده ای و زمانی که برای خودت نگذاشته ای !
تو مانده ای و آرزوهایی که برای رسیدنشان دیر است ...
روزی تو پیر خواهی شد و این "برای دیگران بودن ها" و خودت را فراموش کردن ها ، حریفِ حسرت و بغض های شبانه ات نخواهند شد...
دیدگاه ها (۱)

در آرزوی تو عمر بردم شب و روزعمرم همه رفت و آرزوی تو نرفت......

درد دارد وقتی ...من عاشقانه هایم را می نویسم ...دیگران یادِ ...

عزیزانم چقدر شیرین است؛دیدنِ عکس های دو نفره یتان؛لابلای این...

زندگی گر هزار بار دیگر می بود باردیگرتو؛ باردیگر تو؛ باردیگر...

گاهی آدم ها بیصدا از زندگی مان میروند... نه قهر میکنند، نه خ...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط