من از خاری که بر بالای دیوار است فهمیدم

من از خاری که بر بالای دیوار است فهمیدم
که نا کس کس نمی گردد بدین بالا نشستن ها

تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه اماده کنی

در این دنیای بی حاصل چرا مغرور میگردی
سلیمان گر شوی آخر نصیب مور میگردی

ز یاران کینه هرگز در دل یاران نمی ماند.
به روی آب جای قطره ی باران نمی ماند.

جز توکل بر خدا سرمایه ای در کار نیست
هر که را باشد توکل کار او دشوار نیست

تیغ تیزی گر به دستت داد چرخ روزگار
هرچه میخواهی ببر اما مبر نان کسی

حالت سوخته را سوخته دل داند و بس
شمع دانست که جان دادن پروانه ز چیست
دیدگاه ها (۹)

ﺍﮔﺮ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﻮﺩ ﺁﺧﺮ ﺗﻮ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﻢ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﯽﺑﻪ ﺟﺎﻧﻢ ﮔﺮ ﺯﻧﯽ ﺁﺫﺭ ﺗﻮ ﺍﺯ...

برف می امد شبی اشکی دعایم را گرفت رد پای چشم تو شور و نوایم ...

ﻣﺮﮒ ﻣﻦ ﺳﻔﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖﻫﺠﺮﺗﯽ ﺍﺳﺖﺍﺯ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ...

کاش میشد روی هر گلبرگ عشق زندگی رابا اقاقی ها نوشت کاش می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط