برف می امد شبی اشکی دعایم را گرفت
برف می امد شبی اشکی دعایم را گرفت
رد پای چشم تو شور و نوایم را گرفت
بر دل بیچاره ام رنگ غمی دیرینه بود
دست سنگ این زمانه دل ربایم را گرفت
هی نشستم ناله کردم درد فقدان تو را
سوی چشمم رفته و کوری بقایم را گرفت
راز خود را با خدایم گفتم او جان من است
خاک تو جانم شد و مامن سرایم را گرفت
حال من بی روی تو تعریف چندانی نداشت
تو طبیبم بودی و رفتی شفایم را گرفت
یک خواهر بودی و حالا که رفتی نازنین
شعر من بعد از تو هم بر لب صدایم را گرفت..
رد پای چشم تو شور و نوایم را گرفت
بر دل بیچاره ام رنگ غمی دیرینه بود
دست سنگ این زمانه دل ربایم را گرفت
هی نشستم ناله کردم درد فقدان تو را
سوی چشمم رفته و کوری بقایم را گرفت
راز خود را با خدایم گفتم او جان من است
خاک تو جانم شد و مامن سرایم را گرفت
حال من بی روی تو تعریف چندانی نداشت
تو طبیبم بودی و رفتی شفایم را گرفت
یک خواهر بودی و حالا که رفتی نازنین
شعر من بعد از تو هم بر لب صدایم را گرفت..
۹۶۵
۱۷ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.