تکپارتی هیونلیکس
#تکپارتی_هیونلیکس
_هیونجین
+فیلیکس
«....» تو ذهنشون
............................
(ویو فیلیکس)
من فیلیکسم و ۲۶سالمه توی سئول زندگی میکنم گرایش خاصی به پسرا دارم و یکم نسبت به هر موضوعی کنجکاو میشم و میخام فضولی کنم
فردا ساعت ۸ قراره به یه شرکتی برم و بادیگارد رئیس شرکت بشم
...........................
(ویو هیونجین)
۲۸سالمه رئیس شرکتم قراره یه بادیگارد رو استخدام کنم(دیگه خودتون یه چیزی بگید)
............................
گیشتیری گیدین به ساعت ۸
ویو فیلیکس
رفتم یه دوش ۱۰مینی گرفتم و اومدم موهام رو خشک کردم و یه کت و شلوار پوشیدم صبحونه خوردم و رفتم تو ماشین
ویو شرکت
(منشی هیونجین&)
+سلام
&سلام بفرمایین
+اومدم برای استخدام
&بادیگارد آقا هیونجین
+بله
&بفرمایین،از این طرف
+ممنون
ویو فیلیکس
رفتم داخل شرکتشون خیلی بزرگ و خوب بود خیلی کنجکاو بودم و خیلی دوست داشتم همه چیز رو راجبش بدونم
تلق تلق(مثلا صدا دره)
_بیا تو
...
+سلام آقای هیونجین
_سلام
+گفت بودین به یک بادیگارد نیاز دارین
_خب بزار قوانین رو بهت بگم
بدون اجازه ی من از شرکت بیرون نمیری
کسی رو بدون هماهنگی به شرکت راه نمیدی
با هیچ کسی هم در نمیوفتی
+چشم
_حالا میتونی بری
+ممنون، خدانگهدار
ویو هیونجین
«وای از این پسر بدم میاد خیلی فضوله و کنجکاوه ولی نمیدونم چرا یه حسی بهش دارم اون خیلی جذاب»
ویو فیلیکس
«پسر خیلی خوش تیپ و جذابی بود خیلی دوست دارم باهم باشیم یه حسایی بهش دارم»
ویو به ساعت ۸ فردا
ویو فیلیکس
خب خب امروز باید برم دنبال رئیس و ببرمش شرکت اِم اِچ(ام اچ اسم شرکت شریک بابای هیونجین)
رفتم داخل که یهو رئیس دستم رو کشید و من رو بین خودش و دیوار قرار داد
_خب ببین پسر من حسایی بهت دارم نظرت چیه باهم قرار بزاریم ها؟
+راستش منم یه حسی بهت دارم،باشه قبول
ویو راوی(خودم)
هیونلیکس از هم ل.ب میگیرن و بعد از رفتن به ام اچ میرن خونه هیونجین اهم اهم میکنند و بعد باهم میخابن
۲سال میگذره و اونا الان یه دختر به اسم هلن به فرزند خوندگی قبول کردن
پایان
_هیونجین
+فیلیکس
«....» تو ذهنشون
............................
(ویو فیلیکس)
من فیلیکسم و ۲۶سالمه توی سئول زندگی میکنم گرایش خاصی به پسرا دارم و یکم نسبت به هر موضوعی کنجکاو میشم و میخام فضولی کنم
فردا ساعت ۸ قراره به یه شرکتی برم و بادیگارد رئیس شرکت بشم
...........................
(ویو هیونجین)
۲۸سالمه رئیس شرکتم قراره یه بادیگارد رو استخدام کنم(دیگه خودتون یه چیزی بگید)
............................
گیشتیری گیدین به ساعت ۸
ویو فیلیکس
رفتم یه دوش ۱۰مینی گرفتم و اومدم موهام رو خشک کردم و یه کت و شلوار پوشیدم صبحونه خوردم و رفتم تو ماشین
ویو شرکت
(منشی هیونجین&)
+سلام
&سلام بفرمایین
+اومدم برای استخدام
&بادیگارد آقا هیونجین
+بله
&بفرمایین،از این طرف
+ممنون
ویو فیلیکس
رفتم داخل شرکتشون خیلی بزرگ و خوب بود خیلی کنجکاو بودم و خیلی دوست داشتم همه چیز رو راجبش بدونم
تلق تلق(مثلا صدا دره)
_بیا تو
...
+سلام آقای هیونجین
_سلام
+گفت بودین به یک بادیگارد نیاز دارین
_خب بزار قوانین رو بهت بگم
بدون اجازه ی من از شرکت بیرون نمیری
کسی رو بدون هماهنگی به شرکت راه نمیدی
با هیچ کسی هم در نمیوفتی
+چشم
_حالا میتونی بری
+ممنون، خدانگهدار
ویو هیونجین
«وای از این پسر بدم میاد خیلی فضوله و کنجکاوه ولی نمیدونم چرا یه حسی بهش دارم اون خیلی جذاب»
ویو فیلیکس
«پسر خیلی خوش تیپ و جذابی بود خیلی دوست دارم باهم باشیم یه حسایی بهش دارم»
ویو به ساعت ۸ فردا
ویو فیلیکس
خب خب امروز باید برم دنبال رئیس و ببرمش شرکت اِم اِچ(ام اچ اسم شرکت شریک بابای هیونجین)
رفتم داخل که یهو رئیس دستم رو کشید و من رو بین خودش و دیوار قرار داد
_خب ببین پسر من حسایی بهت دارم نظرت چیه باهم قرار بزاریم ها؟
+راستش منم یه حسی بهت دارم،باشه قبول
ویو راوی(خودم)
هیونلیکس از هم ل.ب میگیرن و بعد از رفتن به ام اچ میرن خونه هیونجین اهم اهم میکنند و بعد باهم میخابن
۲سال میگذره و اونا الان یه دختر به اسم هلن به فرزند خوندگی قبول کردن
پایان
۳.۶k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.