سناریو درخاستی
#سناریو_درخاستی
وقتی به اجبار ازدواج کردین و سره یک ماجرا پدرتون بهتون سیلی میزنه
(فک کنین پدراتون دشمنن و پدرت مجبورت میکنه باهاش ازدواج کنی تا از طریق اونا بتونه دشمنش رو بکشه ولی تو اونارو دوست نداری اما به مرور زمان تو عاشقشون میشی)
نامجون:
تو خونه بودم که بابای ا.ت اود اتاق و صداش زد پدرش خیلی مشکوک بود و پشت سرشون راه افتادم جوری که نبیننم که دیدم بابای ا.ت بهش سیلی زد
ب_ا.ت:تو چی گفتی هاا؟ هیچ میدونی با این کارت چه ضرری به من میرسه؟ فردا بهش میگی که باید طلاق بگیرین
خواست دوباره بزنتش که رفتم جلو دستش رو گرفتم و گفتم:از خونم گمشو بیرون نمیخام دوباره ببینمت
(رمان شد🫤)
جین:
وقتی صدای داد پدرت رو میشنوه میاد پیشتون و میگه:هیچی نمیتونه ما رو تز هم جدا کنه ما هم دیگه رو دوست داریم حالا هم برو بیرون
شوگا:
عصبی میشه و با پدرت دعوا میکنه و میگه:گورتو گم کن عوضی دیگه نمیخام درو بره ا.ت ببینمت
جیهوپ:
موقعی که سیلی خوردی و داری گریه میکنی میاد و بغلت میکنه و میبرتت اتاق و میره با پدرت دعوا میکنه(خو منم دعوا موخامم😭)
جیمین:
بادیگارد هاش رو میفرسته که پدرت رو از خونه بیرون کنن و میاد دلداریت میده
جیمین:نبینم بیبی موچی من گریه کنه ها
ا.ت: جیمینا من هق من نمیخام ازت جدا بشم
جیمین:منم نمیخام عزیزم گریه نکن تموم شد تموم شد
تهیونگ:
تو به چه حقی دست روی ا.ت بلند میکنی ها(رو به پدرت، عربده)
ب_ا.ت:من پدرشم و هر کاری بخام میکنم
تهیونگ: گورت رو گم کن، دیگه نمیخام نزدیک ا.ت بشی
کوک:
با پدرت دعوا میکنه و میندازتش بیرون و با صورت خونی میاد بقلت میکنه
ا.ت:(کل داستان رو براش تعریف میکنی) کوک من واقعا معذرت....
کوک:هیش هیچی نکن فقط بیا بقلم
(امید وارم خوشتون اومده باشه)
(جهت درخاستی های قشنگتون)
https://daigo.ir/secret/4304650646
وقتی به اجبار ازدواج کردین و سره یک ماجرا پدرتون بهتون سیلی میزنه
(فک کنین پدراتون دشمنن و پدرت مجبورت میکنه باهاش ازدواج کنی تا از طریق اونا بتونه دشمنش رو بکشه ولی تو اونارو دوست نداری اما به مرور زمان تو عاشقشون میشی)
نامجون:
تو خونه بودم که بابای ا.ت اود اتاق و صداش زد پدرش خیلی مشکوک بود و پشت سرشون راه افتادم جوری که نبیننم که دیدم بابای ا.ت بهش سیلی زد
ب_ا.ت:تو چی گفتی هاا؟ هیچ میدونی با این کارت چه ضرری به من میرسه؟ فردا بهش میگی که باید طلاق بگیرین
خواست دوباره بزنتش که رفتم جلو دستش رو گرفتم و گفتم:از خونم گمشو بیرون نمیخام دوباره ببینمت
(رمان شد🫤)
جین:
وقتی صدای داد پدرت رو میشنوه میاد پیشتون و میگه:هیچی نمیتونه ما رو تز هم جدا کنه ما هم دیگه رو دوست داریم حالا هم برو بیرون
شوگا:
عصبی میشه و با پدرت دعوا میکنه و میگه:گورتو گم کن عوضی دیگه نمیخام درو بره ا.ت ببینمت
جیهوپ:
موقعی که سیلی خوردی و داری گریه میکنی میاد و بغلت میکنه و میبرتت اتاق و میره با پدرت دعوا میکنه(خو منم دعوا موخامم😭)
جیمین:
بادیگارد هاش رو میفرسته که پدرت رو از خونه بیرون کنن و میاد دلداریت میده
جیمین:نبینم بیبی موچی من گریه کنه ها
ا.ت: جیمینا من هق من نمیخام ازت جدا بشم
جیمین:منم نمیخام عزیزم گریه نکن تموم شد تموم شد
تهیونگ:
تو به چه حقی دست روی ا.ت بلند میکنی ها(رو به پدرت، عربده)
ب_ا.ت:من پدرشم و هر کاری بخام میکنم
تهیونگ: گورت رو گم کن، دیگه نمیخام نزدیک ا.ت بشی
کوک:
با پدرت دعوا میکنه و میندازتش بیرون و با صورت خونی میاد بقلت میکنه
ا.ت:(کل داستان رو براش تعریف میکنی) کوک من واقعا معذرت....
کوک:هیش هیچی نکن فقط بیا بقلم
(امید وارم خوشتون اومده باشه)
(جهت درخاستی های قشنگتون)
https://daigo.ir/secret/4304650646
۹.۰k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.