دیوار…. قهوه های سر رفته از حوصلهاتاقی که چهار طاق روی من خوابیدهچشم هایی که از ساعت کار افتاده ترندوشانه های تو که زیر باران نمی روندباید گریه هایم را روی بی کسی هایم تنظیم کنمو اینیعنیاوج تنهایی…