تک پارتی
تک پارتی
منم دوست دارم❤️
با اون پوزخند ترسناکش اومد نزدیکم
با ترس توی خودم جمع شدم که رسید
بهم خم شد تو صورتم و گفت
_تا چند دقیقه پیش که خوب زبون درازی میکردی پَ چیشد
+تروخدا ا.ا.ارب..ا..ب غ..لط ک..ردم د.یگه تکر..ار نم..یشه
-نه دیگه باید تنبیه بشی هه امشب رو باید کامل در اختیار من باشی
با حرفی که زد لرزی کردم و با ترس نگاهش کردم که دستم و گرفت و بلندم کرد
دستم و ازش جدا کردم کهسرشو فرو کرد توی گودی گردنم
و شروع کرد به کیس مارک داشت همینطور ادامه میداد که
با صدای در خمار ازم جدا شد و برگشت سمت
در و با اعصبانیت گفت
-بیا داخل
اون مرد اومد داخل و یه چیزی بهش گفت و رفت بیرون
که دوباره اومد سمتم اینبار پرتم کرد روی تخت و شروع کرد با گریه التماسش میکردم ولی کو گوش
شنوا چند دقیقه گزشته بود که دیگه چیزی نفهمیدم و تاریکی مطلق
صبح با دل درد شدیدی بلند شدم با یاد آوری دیشب زدم زیر گریه که ارباب هم با صدای من بلند شد با چشم های اشکی نگاهش کردم و گفتم
+چرا اینکار و باهام کردی؟
_چون دوست داررم آخه چرا انقدر نفهمیی ها من تا الان چند دفعه بهت اعتراف کردم ولی هر بار پسم زدی و الان شدی مال خودم
هواسم نبود و گفتم
+فکر کردی من دوست ندارم؟ اتفاقا من عاشقتم اما برای اینکه زنده د سالم باشی باید ازت دوری کنم میفهمی من نمیخوام توی خطر باشی
با درک حرفی که گفتم دستم و کوبیدم روی دهنم که دیدم داره با چشایه گرد نگام میکنهکه یه دفعه دیدم برگشت و محکم گرفت لباش و کوبید رو لبام تمام افکارم و پس زدم و بدون فکر شروع به همراهیش کردم وه وقتی نفس کم آوردیم گفت
_حالا دیدی دوسم داری؟
لبخندی زدم که انداختم رو تخت و روم خیمه زد و باز هم اتفاق دیشب اما اینبار بار با خواست خودم
با شک به بیبی چک توی دستم نگاه میکردم خدایی؟ الان؟ آخ خدا بگم چیکارت کنه کوک که الان خونه هم نیستی کلت و بکنم بله درست حدس زدین بنده حاملم رفتم از پله ها پایین که دیدم کوک از در اومد داخل تا دیدمش دمپایی مو در آوردم و پرت کردم سمتش که مستقیم خورد پس کلش که با شک نگام کرد
_چته آخه عوض خسته نباشیه؟
+آخه من به تو چی بگم هانن مگه من بهت نگفتم بچه نمیخوام باید الان چه گوهی بخوریم هان برو خداروشکر کن دلم به رحم اومد و فقط یه دمپایی خورد پس کلت
پسره گاو نفهم
خوب میدونم مسخره شد ولی خب سعیم و میکنم بهتر شه
درخواستی هم قبوله
منم دوست دارم❤️
با اون پوزخند ترسناکش اومد نزدیکم
با ترس توی خودم جمع شدم که رسید
بهم خم شد تو صورتم و گفت
_تا چند دقیقه پیش که خوب زبون درازی میکردی پَ چیشد
+تروخدا ا.ا.ارب..ا..ب غ..لط ک..ردم د.یگه تکر..ار نم..یشه
-نه دیگه باید تنبیه بشی هه امشب رو باید کامل در اختیار من باشی
با حرفی که زد لرزی کردم و با ترس نگاهش کردم که دستم و گرفت و بلندم کرد
دستم و ازش جدا کردم کهسرشو فرو کرد توی گودی گردنم
و شروع کرد به کیس مارک داشت همینطور ادامه میداد که
با صدای در خمار ازم جدا شد و برگشت سمت
در و با اعصبانیت گفت
-بیا داخل
اون مرد اومد داخل و یه چیزی بهش گفت و رفت بیرون
که دوباره اومد سمتم اینبار پرتم کرد روی تخت و شروع کرد با گریه التماسش میکردم ولی کو گوش
شنوا چند دقیقه گزشته بود که دیگه چیزی نفهمیدم و تاریکی مطلق
صبح با دل درد شدیدی بلند شدم با یاد آوری دیشب زدم زیر گریه که ارباب هم با صدای من بلند شد با چشم های اشکی نگاهش کردم و گفتم
+چرا اینکار و باهام کردی؟
_چون دوست داررم آخه چرا انقدر نفهمیی ها من تا الان چند دفعه بهت اعتراف کردم ولی هر بار پسم زدی و الان شدی مال خودم
هواسم نبود و گفتم
+فکر کردی من دوست ندارم؟ اتفاقا من عاشقتم اما برای اینکه زنده د سالم باشی باید ازت دوری کنم میفهمی من نمیخوام توی خطر باشی
با درک حرفی که گفتم دستم و کوبیدم روی دهنم که دیدم داره با چشایه گرد نگام میکنهکه یه دفعه دیدم برگشت و محکم گرفت لباش و کوبید رو لبام تمام افکارم و پس زدم و بدون فکر شروع به همراهیش کردم وه وقتی نفس کم آوردیم گفت
_حالا دیدی دوسم داری؟
لبخندی زدم که انداختم رو تخت و روم خیمه زد و باز هم اتفاق دیشب اما اینبار بار با خواست خودم
با شک به بیبی چک توی دستم نگاه میکردم خدایی؟ الان؟ آخ خدا بگم چیکارت کنه کوک که الان خونه هم نیستی کلت و بکنم بله درست حدس زدین بنده حاملم رفتم از پله ها پایین که دیدم کوک از در اومد داخل تا دیدمش دمپایی مو در آوردم و پرت کردم سمتش که مستقیم خورد پس کلش که با شک نگام کرد
_چته آخه عوض خسته نباشیه؟
+آخه من به تو چی بگم هانن مگه من بهت نگفتم بچه نمیخوام باید الان چه گوهی بخوریم هان برو خداروشکر کن دلم به رحم اومد و فقط یه دمپایی خورد پس کلت
پسره گاو نفهم
خوب میدونم مسخره شد ولی خب سعیم و میکنم بهتر شه
درخواستی هم قبوله
۱۷.۵k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.