تو زلیخایی و من یوسف آشفته سرم

.
تو زلیخایی و من یوسفِ آشفته سرم
دوست دارم که خودم پیرهنت را بدرم!

تو هر اندازه که بگریزی و پرهیز کنی،
من همان قدر به آغوش تو مشتاق ترم!...

قصه برعکس شده، نوحم و طوفان زده ام
کشتی سوخته ای مانده میان جگرم!

دو قدم پیش بیا! ـ ای قدمت بر سر چشم! ـ
دو قدم... تا که تو را تنگ بگیرم به برم!

تو به اندازه ی هر یک قدمم آتشی و
من به اندازه ی هر یک نفست شعله ورم!

دور تر می شوی و بی خبر از حال منی
پیش می آیم و از شرم لبت با خبرم!

آه و صد آه! خلیلِ بُتِ خالت شده ام
شکر و صد شکر که اعجاز ندارد تبرم!

چه کُنم با دو لبت؟ دل بکنم یا نکنم؟
چه کنم جان و دلم را؟ ببرم یا نبرم؟

تو اگر نازکنان پا بگذاری به سرم،
من هم از جان خودم نازکنان می گذرم!
🌼🌸
دیدگاه ها (۰)

🍃🌸 بــِســْم اللــّهِ الـرَّحـْمـَن الـرَّحـيم🍃🌸 🌹*خدایا به...

#همسرداریزندگی مشترک یک میهمانی است،آن را با زیباترین احساسا...

روز پزشک رو به بزرگترین پزشک زندگیم تبریک میگم که دستاش، بوس...

این پیام را همیشه و تا آخر عمرتون يادتون باشه...بعضی وقتا آد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط