درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت

درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت
در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت

سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت

در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد
آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت

بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !؟

من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم
من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت

با شانه شبی راهی زلفت شدم اما ...
من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت

در محفل شعر آمدم و رفتم و ... گفتند
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !؟

می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت ...!!!
دیدگاه ها (۱۰۴)

این چیست که چون دلهره افتاده به جانمحال همه خوب است- من اما ...

اگر دوزخ را به من بخشند هرگز هیچ عاشق را نسوزماز بهر آنکه عش...

هرگز نگفتندکه زن باید عاشق باشدو مَرد لایق ...عشق را سانسور ...

عاشقم!اهل همین کوچه ی بن بست کناری ،که تو از پنجره اش پای به...

🦋 Wounded butterfly 🦋part 11ویو جونگ‌کوک 🌕 بعد یک ماه و خورد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط